گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
جلد دوم






« در حضور أمیر المؤمنین علیه السّلام » « پاسخ امام مجتبی علیه السّلام به سؤالات خضر »
-148 از امام جواد علیه السّلام نقل است (1) « در حضور أمیر المؤمنین علیه السّلام » « پاسخ امام مجتبی علیه السّلام به سؤالات خضر »
که روزي حضرت أمیر علیه السّلام به همراهی فرزندشان حسن و سلمان فارسیّ- در حالی که به دست سلمان تکیه داده بودند- به
مسجد الحرام وارد شده و جلوس فرمود، ناگاه مردي خوش سیما و خوش لباس پیش آمد و بر آن حضرت سلام کرد، سپس گفت:
اي أمیر المؤمنین، من از شما سه سؤال دارم، اگر جواب دادید دریابم که مردم در باره تو مرتکب کاري شدند که من حکم میکنم
که آنان در دنیا و آخرت ایمن نخواهند بود، و اگر از عهده جواب بر نیامدي دریابم که تو با آنان برابري. حضرت فرمود: از هر چه
میخواهی بپرس. گفت: وقتی انسان میخسبد، روحش به کجا میرود؟ و چگونه به خاطر میآورد ص: 4 و
فراموش میکند؟ و چگونه اولاد آدمی شبیه به عموها و دائیهاي خود میشود؟ ( 1) حضرت أمیر رو به جانب امام مجتبی کرده و
فرمود: اي أبا محمّد پاسخش را بده. امام مجتبی علیه السلام فرمود: امّا در مورد اینکه انسان پس از خوابیدن روحش به کجا
میرود، بدان که روح آدمی مرتبط به ریح است و ریح با هواء، تا وقتی که صاحب آن روح براي بیداري به جنبش در آید، اگر
خداي تعالی اجازه فرماید که آن روح به صاحبش برگردد، همان روح ریح را جذب نموده و آن ریح هوا را، و روح مراجعت
نموده و در بدن صاحبش جاي میگیرد، و اگر خداوند اجازه بازگشت روح را به بدن صاحبش ندهد، هواء ریح را جذب میکند و
ریح نیز روح را به سمت خود میکشد و روح تا وقت برانگیخته شدن در قیامت؛ به بدن صاحبش بر نمیگردد. و امّا پاسخ به آنچه
در باره فراموشی و بخاطر آوردن کردي این است که: قلب انسان در جعبه و حقّه کوچکی قرار دارد، و بر آن حقّه سرپوشی نهاده
شده است، اگر شخص صلوات کاملی بفرستد آن سرپوش از روي حقّه کنار رفته و قلب روشن میشود و آدمی آنچه را از یاد برده
بخاطر آورد، و چنانچه صلوات بر محمّد و آل او نفرستد یا آنکه ص: 5 صلواتش ناقص باشد آن سرپوش بر روي
آن حقّه بیفتد و قلب در تاریکی میرود و انسان آنچه بیاد داشته را فراموش میکند. ( 1) و امّا جهت شباهت برخی از فرزندان به
عموها و دائیها این است که هر گاه انسان با دلی آسوده و عروق و رگهایی آرام و بدنی غیر مضطرب با همسر خود نزدیکی نماید
نطفه در کیسه رحم ساکن شده و فرزند شبیه به پدر و مادر خود میشود، و چنانچه عمل نزدیکی با دلی ملتهب و رگهایی ناآرام و
جسمی مضطرب انجام شود در این صورت نطفه مضطرب شده و بر یکی از رگها قرار میگیرد، که اگر آن رگهاي عموها باشد
شبیه عموها شده و اگر بر رگهاي دائیها قرار بگیرد شبیه ایشان میشود. آن فرد سائل گفت: شهادت میدهم که هیچ معبودي جز
اللَّه نیست همان طور که پیش از این نیز بدان گواه بودم، و اینکه محمّد رسول خدا است و در گذشته نیز بر این اعتقاد بودم، و- با
اشاره به حضرت أمیر گفت: گواهی میدهم که تو وصیّ و جانشین بحقّ رسول خدایی و پیوسته نیز بدان معترف بودم،- و با اشاره
، به حضرت مجتبی گفت: و شهادت میدهم که تو وصیّ پدرت و جانشین اویی! و شهادت میدهم که حسین بن- الاحتجاج، ج 2
ص: 6 علی وصیّ و جانشین پدرش پس از تو است، و شهادت میدهم که علیّ بن حسین جانشین امام حسین است، و اینکه پس از
صفحه 7 از 174
او محمّد بن علیّ؛ قائم به امر علیّ بن الحسین است، و گواهی میدهم که پس از او جعفر بن محمّد جانشین محمّد بن علیّ است، و
شهادت میدهم که پس از او موسی بن جعفر جانشین وي میباشد، و شهادت میدهم که پس از او علیّ بن موسی جانشین وي
است، و شهادت میدهم که پس از او محمّد بن- علیّ جانشین او است، و گواهی میدهم که پس از او علیّ بن محمّد جانشین
محمّد بن علی است، و شهادت میدهم که پس از او حسن بن علی قائم به امر علیّ بن محمّد است، و شهادت میدهم بر مردي از
اولاد حسن بن علی که کنیه و اسم او بر زبان رانده نشود تا اینکه امر او ظاهر شده و تمام دنیا را پس از انباشته شدن از ظلم و جور،
مملوّ از قسط و داد سازد، و سلام و رحمت و برکات خداوند بر تو باد اي أمیر المؤمنین! سپس برخاست و رفت. حضرت أمیر به امام
حسن علیهما السّلام فرمود: اي أبا محمّد برو دنبالش ببین کجا میرود؟ او بدنبالش رفت ولی اثري از او نیافته و گفت: همین که
پایش را از مسجد بیرون گذاشت دیگر متوجّه نشدم به کجا رفت، و خدمت پدر رسیده و جریان را باز گفتم. ص:
7 آن حضرت فرمود: اي ابا محمّد آیا دریافتی او که بود؟ گفتم: خدا و رسول و أمیر المؤمنین داناترند، فرمود: او خضر (علیه
السّلام) بود.
که به شام فرستاده بود- در حضور أمیر المؤمنین -» « پاسخهاي احتجاجگونه حضرت مجتبی علیه السّلام به پرسشهاي ارسالی از روم »
« علیه السّلام
که به شام فرستاده بود- در حضور أمیر المؤمنین -» « پاسخهاي احتجاجگونه حضرت مجتبی علیه السّلام به پرسشهاي ارسالی از روم »
-149 از محمّد بن قیس نقل است که حضرت باقر علیه السّلام فرمود: روزي أمیر المؤمنین در رحبه مسجد بود و (1) « علیه السّلام
مردم در اطراف او ازدحام بسیار نموده بودند، برخی از ایشان فتوا خواسته و گروهی درخواست کمک و یاري مینمودند که ناگه
مردي برخاسته و گفت: سلام و رحمت و برکات خداوند بر تو باد اي أمیر المؤمنین. فرمود: و سلام و رحمت و برکات خداوند بر
تو باد، تو که هستی؟ گفت: مردي از رعیّت و اهالی شهرهاي شما هستم. فرمود: تو از رعیّت و اهالی شهرهاي من نیستی، که اگر
فقط یک روز به من سلام کرده بودي چهرهات از من پوشیده نمیماند! او گفت: امان بده اي أمیر المؤمنین! ص: 8
1) فرمود: از وقتی وارد شهر من شدي آیا کاري صورت دادهاي؟ گفت: نه. فرمود: نکند تو از مردان جنگ و نبردي؟ گفت: آري. )
فرمود: هنگام آتش بس این تردّد مانعی ندارد. او گفت: مرا معاویه بصورت ناشناس به سوي شما فرستاده تا از شما جواب سؤالاتی
را بگیرم که حاکم روم از او پرسیده، و او به معاویه گفته: اگر تو در خور این مقام و خلافت پس از محمّد هستی جواب پرسشهایم
را بگو، که در این صورت از تو پیروي نموده و برایت جایزه و هدیّه بفرستم، ولی متأسّفانه معاویه از پس آنها بر نیامده و وامانده و
مرا بسویت گسیل داشته تا پاسخ آنها را بگیرم. حضرت فرمود: خدا پسر هند جگر خوار را بکشد، چه چیز او و پیروانش را تا این
حدّ گمراه و کور ساخته؟ خدا خود میان من و این امّت داوري کند، که با من قطع رحم کرده و روزگارم را ضایع ساخته، و حقّم را
دفع کرده و جایگاه عظیم مرا کوچک شمرده، و همه بر مخالفت با من فراهم گشته! حسن و حسین و محمّد را خبر کنید! همگی
آمدند. فرمود: اي شامیّ، این دو اولاد رسول خدایند، و این (محمّد) فرزند من است، از هر کدام که مایلی پرسشهایت را بپرس.
1) شامی گفت: از این فرد که موي بسیار دارد- یعنی امام حسن علیه السّلام- میپرسم. حضرت مجتبی علیه ) ص: 9
السّلام فرمود: از هر چه میخواهی بپرس. شامی گفت: میان حقّ و باطل چقدر است؟ و فاصله میان آسمان و زمین چه میزان
میباشد؟ و چقدر میان مشرق و مغرب فاصله دارد؟ و قوس قزح چیست؟ و نام چشمهاي که ارواح مشرکین در آنجا مأوي
میگزینند چیست؟ و چشمهاي که مقرّ و مکان أهل ایمان است چه نام دارد؟ و مؤنّث چیست؟ و نام آن ده چیزي که هر کدام
سختتر از دیگري است چیست؟ امام حسن علیه السّلام فرمود: فاصله ما بین حقّ و باطل به اندازه چهار انگشت میباشد، پس آنچه با
دو دیدهات مشاهده کردي همان حقّ است و آنچه با دو گوش خود میشنوي بسیارش باطل است. شامی گفت: راست گفتی.
صفحه 8 از 174
فرمود: و فاصله ما بین آسمان و زمین به اندازه مدّ بصر (طول نگاه) و دعاي مظلوم مضطرّ است. پس هر که پاسخی جز این به تو داد
1) فرمود: و فاصله ما بین مشرق و مغرب مسیر ) تکذیبش کن. گفت: راست گفتی اي زاده رسول خدا. ص: 10
قوس » یک روزه خورشید؛ از طلوع تا غروب است. مرد شامی گفت: راست گفتی. و قوس قزح چیست؟ فرمود: واي بر تو! مگو
نام شیطانی است، و آن قوس اللَّه میباشد، و آن علامت خیر و موجب در امان بودن از غرق شدن است. و امّا نام « قزح » زیرا « قزح
آن چشمهاي که مأواي ارواح مشرکان است برهوت میباشد. و نام چشمهاي که مقرّ و مکان ارواح أهل ایمان است سلمی میباشد.
کسی است که مشخّص نشده که مرد است یا زن، پس باید تا هنگام بلوغ منتظر بود، اگر مرد باشد محتلم و اگر زن « مؤنّث » و امّا
اگر به دیوار پاشید، مرد « بر دیوار ادرار کن » : باشد حیض شده و سینههایش برآمده شود، و در غیر این صورت به او گفته شود
است، و اگر به عقب ریخت- همچون بول کردن شتر- او زن است. و امّا آن ده چیزي که هر کدام سختتر از دیگري است،
سختترین چیزي که خداوند آفرید سنگ بود، و از آن سختتر آهن است که سنگ توسّط آن بریده میشود، و از آن سختتر آتش
است که آهن را ذوب میکند، و از آتش سختتر آب است ص: 11 که آتش را خاموش میسازد، و سختتر از آب
ابري است که آب را حمل میکند، و سختتر از ابر همان باد است که آن را جابجا میسازد، و از باد سختتر فرشتهاي است که آن را
ارسال مینماید، و سختتر از آن فرشته؛ فرشته مرگ است که جان او را میستاند، و از فرشته مرگ سختتر همان مرگ است که جان
او را میستاند، و سختتر از مرگ امر خداوند است که مرگ را میمیراند. ( 1) فرد شامی گفت: شهادت میدهم که تو بحقّ؛ زاده
رسول خدایی، و اینکه علیّ از معاویه به خلافت شایستهتر است، سپس این پاسخها را به معاویه مکتوب داشته و ارسال نمود و او نیز
به حاکم روم ارسال کرد. حاکم روم در پاسخ به معاویه نوشت: اي معاویه! چرا با زبان غیر خود با من سخن گفته و پاسخ مرا از
دیگري پرسیدي؟ سوگند به مسیح که این پاسخها از تو نیست، و آن جز از معدن نبوّت؛ و موضع رسالت نباشد، و من درهمی به تو
نخواهم داد! ص: 12
« با جماعتی که منکر فضل او و پدر بزرگوارش علیه السّلام بودند » « احتجاج امام حسن علیه السّلام در حضور معاویه »
-150 از (1) « با جماعتی که منکر فضل او و پدر بزرگوارش علیه السّلام بودند » « احتجاج امام حسن علیه السّلام در حضور معاویه »
شعبی و أبو مخنف و یزید بن ابی حبیب مصري نقل است که ایشان همگی گفتند: در اسلام هیچ روزي در باب منازعه و مشاجره و
مبالغه در کلام قومی مجتمع در یک مکان بپاي آن روز نمیرسد که: عمرو بن عثمان بن عفّان و عمرو بن عاص و عتبۀ بن- أبی
سفیان، و ولید بن عقبۀ بن أبی معیط، و مغیرة بن شعبه نزد معاویۀ بن أبی سفیان اجتماع کرده و بر یک امر اتّفاق نمودند. پس عمرو
عاص بن معاویه گفت: آیا وقت آن نشده که پی حسن فرستی تا اینجا حاضر شود؟ او سیره و روش پدرش را احیا نموده و همه
گوش به فرمان او شده و هر چه امر کند اطاعت و هر چه بگوید تصدیق شود، و اگر کار بدین منوال ادامه یابد کارشان به بالاتر از
این نیز خواهد انجامید، اگر پی او فرستی ما همگی او و پدرش را کوچک داشته و هر دو را سبّ و دشنام دهیم و قدر و منزلت هر
دو را خوار و بیمقدار سازیم، ص: 13 و ما اینجا مینشینیم تا این مطلب برایت روشن شود. ( 1) معاویه به ایشان
گفت: من ترس آن دارم که حسن در این مناظره آنچنان قلّادهاي به گردن شما بیندازد که تا دم مرگ عار و ننگ آن گریبان شما
را بگیرد، بخدا قسم که من پیوسته از دیدار او کراهت داشته و از هیبتش ترسیدهام، و من اگر در پی او فرستم شیوه عدل و انصاف
را در حقّ او از جانب شما رعایت نمایم. عمرو عاص گفت: آیا بیم آن داري که باطل او بر حقّ ما و بیمارياش بر صحّت و سلامتی
ما رفعت گیرد؟ معاویه گفت: نه، گفت: پس همین الآن پی او بفرست. عتبه گفت: این رأي شما را صلاح نمیدانم، و بخدا سوگند
که همگی شما نیز قادر نخواهید بود بیشتر و عظیمتر از آنچه با شما است با او روبرو شوید، و او نیز بیش از آنچه دارد با شما روبرو
نخواهد شد، زیرا او از خاندانی است که در مبارزه و جدال سرسختند. پس همگی دنبال امام حسن علیه السّلام فرستادند، وقتی
صفحه 9 از 174
فرستاده نزد آن حضرت رسید بدو عرض کرد: معاویه شما را فراخوانده است، فرمود: چه کسانی نزد اویند؟ گفت: نزد او فلانی و
فلانی- و تا آخر نام یکایکشان را برد-. آن حضرت علیه السّلام فرمود: چه شده که سقف بر سرشان نریخته و عذاب از آنجا که
اللّهمّ إنّی » : ص: 14 فکرش را نمیکنند بر ایشان نازل نمیشود؟ سپس گفت: اي جاریه لباسهایم را بده! و گفت
أدرأ بک فی نحورهم، و أعوذ بک من شرورهم، و أستعین بک علیهم، فاکفنیهم بما شئت، و أنّی شئت، من حولک و قوّتک، یا
1) و به آن فرستاده گفت: اینها که گفتم کلام فرج و گشایش بود. و چون داخل مجلس ایشان شد معاویه از جاي ) « أرحم الرّاحمین
برخاسته و از وي استقبال نموده و تحیّت و مرحبا گفت و با وي مصافحه نمود. فرمود: این تحیّتی که بمن نمودي نشانه سلامتی و
مصافحه علامت امن و امان است. معاویه گفت: آري، این جماعت بدون اجازه من بدنبال شما فرستادند که شما افتراي ایشان را در
اینکه عثمان مظلومانه بقتل رسیده استماع نمایید، و اینکه پدرت او را کشته، پس کلامشان گوش دار و همان طور که میپرسند
جوابشان را بده، و حضور من شما را از پاسخ به ایشان منع نکند. امام علیه السّلام فرمود: سبحان اللَّه! خانه خانه تو است و اجازه همه
در اینجا نزد تو است، بخدا سوگند اگر جوابی که ایشان میخواهند بدهم از گفتن فحش نزد تو حیا میکنم، و چنانچه بر تو غالب
آیم از ضعف و ناتوانی تو شرم کنم، پس کدامیک از آن دو را قبول داري ص: 15 و از کدامشان معذوري؟ و این
را بدان که اگر من از این اجتماعشان با خبر بودم به تعدادشان از بنی هاشم میآوردم، هر چند که ایشان با تمام جمعشان از من
ترسانترند، زیرا خداوند در حال و آینده سرپرست و ولیّ من است پس ایشان را رخصت ده تا سخن آغاز کنند و من هم گوش
میدهم، و لا حول و لا قوّة إلّا باللَّه العلیّ العظیم ( 1) پس ابتدا عمرو بن عثمان بن عفّان شروع به سخن کرده و گفت: رضا ندارم
همچو امروز پس از قتل خلیفه عثمان بن عفّان فردي از قبیله بنی عبد المطّلب بر روي زمین باقی مانده باشد، حال اینکه او
خواهرزاده اینان بود، و منزلتش در اسلام افضل همه بود و در شرافت اختصاص به رسول خدا داشت، اي بدا به این کرامت الهی! تا
اینکه خون او را- از سر کینه و فتنهگري و حسد و طلب آنچه أهل آن نبودند- ریختند، با اینکه سابقه و منزلت او در نزد خدا و
رسول و اسلام بر هیچ کس پوشیده نبود، واي بر خواري و بیگناهی او! که حسن و سایر افراد بنی عبد المطّلب زنده بر روي زمین
باشند و عثمان بخون خود رنگین و دفین باشد، با اینکه ما دعوي نوزده خون دیگر از بزرگان بنی امیّه از کشتهشدگان جنگ بدر بر
، شما بنی عبد المطّلب داریم. سپس عمرو عاص پس از حمد و ثناي الهی گفت: پسر أبو تراب! ما بدنبالت فرستادیم الاحتجاج، ج 2
ص: 16 تا همگی اقرار کنیم که پدرت؛ أبو بکر صدّیق را مسموم ساخت، و در قتل عمر فاروق شرکت نموده و عثمان ذو النّورین را
( مظلومانه به قتل رساند، و ادّعاي مقامی را کرد که حقّ او نبود و در آن واقع شد- و آن فتنه را ذکر کرده و به مقام او بد گفت-. ( 1
سپس گفت: شما اي بنی عبد المطّلب؛ خداوند حکومت را به شما نبخشید که در آن مرتکب آنچه برایتان جایز نیست شوید، سپس
تو اي حسن در دلت میگویی که أمیر المؤمنین توئی، حال اینکه تو ... و این بخاطر بدي کار پدرت میباشد، و ما تنها بدین خاطر
تو را خواندیم که تو و پدرت را دشنام گوییم!. و این را بدان که تو قادر نیستی بر ما عیب گرفته و ما را تکذیب کنی، و اگر فکر
میکنی ما بر تو در موردي دروغ بسته و در باطل زیاده روي کردهایم، و خلاف حقّ بر تو ادّعا نمودهایم حرف بزن، و گر نه این را
بدان که تو و پدرت شرّ خلق خدایید، و خداوند شرّ پدرت را با قتل او از ما دور ساخت، و تو اکنون در دست ما گرفتاري، اگر
خواهیم تو را بکشیم مختاریم، که در این کار نه نزد خدا گناهکار و نه نزد مردم عیبی داریم. سپس عتبۀ بن ابی سفیان سخن آغاز
1) اي حسن، پدرت بدترین فرد قرشی براي قبیله قریش بود، ) کرده و أوّل سخنی که گفت این بود که: ص: 17
پیوند فامیلی را برید، و خونشان را ریخت، و تو از قاتلین عثمان هستی، و حقّ این است که تو را بکشیم، و ما بنا به همان حقّ
قصاصی که در کتاب خدا مذکور است با تو رفتار کرده و همگی قاتلین تو هستیم، و امّا پدرت؛ خود خداوند او را کشت و شرّش
را از ما دور ساخت، و امّا امید تو به خلافت؛ تو مرد این میدان نبوده و افضل از دیگران نمیباشی. سپس ولید بن عقبه داد سخن
داده و همچون یارانش گفت: اي گروه بنی هاشم، شما همانهایید که ابتدا اظهار عیب به عثمان نموده و مردم را بر او جمع نمودید،
صفحه 10 از 174
تا اینکه او را کشتید و این نبود جز حرص بر حکومت و قطع رحم و نابودي امّت و ریختن خون همه ایشان براي رسیدن به خلافت،
و آن خون را از سر این دنیاي بیارزش و دوستی آن ریختند، حال اینکه عثمان؛ دایی شما بود و خوب دایی بود، وي داماد شما و
خوب دامادي برایتان بود، شما همانها بودید که پیش از همه بر او حسد برده و بر او طعن زدید، سپس عهدهدار قتل او شدید،
پندارید خداوند با شما چه خواهد کرد؟! سپس مغیرة بن شعبه آغاز به سخن کرده- و نیش حرفهایش تماماً متوجّه حضرت أمیر علیه
1) اي حسن، عثمان مظلومانه بقتل رسید، و در این رابطه هیچ عذري براي پدرت ) السّلام بود- و گفت: ص: 18
باقی نمانده که تبرئه شود، و گناهکار بهانه و عذري ندارد، جز اینکه اي حسن ما گمان آن داریم که پدرت با تمام کارهایی که به
نفع عثمان کرد در نهایت به قتل او راضی بود، و بخدا سوگند که او شمشیري طویل و زبانی گویا داشت، زنده را میکشت و مرده
را معیوب میساخت، و بنو امیّه براي بنی هاشم بهتر بودند تا بنی هاشم براي بنی امیّه، و معاویه براي تو بهتر بود تا تو براي معاویه، و
پدرت در زمان حیات رسول خدا بدو در دل بد بود، و پیش از فوت آن حضرت براي خود جلب سود مینمود و قصد قتل او را
داشت، و این را آن حضرت دریافته بود، سپس از بیعت با أبو بکر کراهت داشت تا اینکه بنوعی تلافی کرد، سپس در فکر قتل أبو
بکر بود تا اینکه سمّی به او نوشانده و او را کشت، سپس با عمر به منازعه پرداخته تا اینکه خواست گردن او را بزند، ولی او در قتل
عمر ساعی بود تا او را کشت، و در خلافت عثمان آنقدر بر او طعن زد تا وي را به قتل رساند، و در تمامی این کشتار او شرکت
داشت، با این همه دیگر پدرت نزد خدا چه منزلتی دارد اي حسن؟ و خداوند در قرآن اختیار را به اولیاي مقتول سپرده است. و
معاویه ولیّ مقتولی است که ناحقّ کشته شده، و حقّ این است که تو و برادرت را بکشیم، و قسم به خدا که خون علیّ الاحتجاج،
ج 2، ص: 19 از خون عثمان بالاتر نیست، و شما فرزندان عبد المطّلب این را بدانید که خداوند بنا ندارد که حکومت و نبوّت را در
شما گرد آورد. سپس ساکت شد. ( 1) پس آن امام همام؛ حضرت مجتبی؛ کریم أهل بیت علیهم السّلام سخن آغاز کرده و فرمود:
حمد و ستایش خداوندي را سزا است که أوّل شما را به أوّل ما هدایت نمود، و آخرتان را به آخر ما رهنمون شد، و صلوات و سلام
خداوند بر جدّم محمّد نبیّ و بر آل او باد گفتارم را گوش دارید و علم و فهمتان را تا پایان آن نزد من بعاریت گذارید. و ابتداي
سخنم را به تو آغاز میکنم اي معاویه. سپس آن حضرت به معاویه فرمود: بخدا قسم اي ازرق کسی جز تو مرا شتم نکرد و این
ناسزا از جانب این گروه نبود، و جز تو مرا دشنام نکرد و این از جانب ایشان نبود، بلکه تنها تو مرا شتم گفته و دشنام دادي، و این از
بدي رأي و بغی و حسد توست نسبت به ما و عداوت و دشمنی با حضرت محمّد رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله، بغض قدیم و
جدید که تو را با آن حضرت است. و این را بدان اي ازرق اگر این گروه در مسجد رسول خدا و در حضور مهاجر و انصار با من
1) پس اي گروهی ) روبرو میشدند هرگز قادر نبودند کلمهاي بر زبان رانده و این گونه با من روبرو شوند. ص: 20
که علیه من متّحد شدهاید خوب گوش دهید، و هیچ حقّی را که بدان واقفید بر من کتمان نکنید، و هیچ باطلی که از زبانم جاري
شد تصدیق نکنید، و به تو آغاز میکنم اي معاویه، و البتّه کمتر از آنچه لایق توست خواهم گفت. شما را بخدا سوگند آیا هیچ
میدانید آن مردي که دشنامش دادید هموست که با رسول خدا بر دو قبله نماز گزارده و تو خود به چشم خود آن منظره را دیدهاي
را میپرستیدي؟ همان شخصیّتی که در دو بیعت شرکت جسته: بیعت رضوان و « عزّي » و « لات » در حالی که در گمراهی بوده و
بیعت فتح، و تو اي معاویه در بیعت نخست کافر، و در بیعت دوم ناکث و عهدشکن بودي؟ سپس فرمود: شما را بخدا سوگند آیا
میدانید- آنچه من میگویم حقّ است- علیّ علیه السّلام در روز بدر با شما روبرو شد در حالی که رایت و پرچم رسول خدا و أهل
ایمان در دست داشت، و با تو اي معاویه رایت مشرکان بود و تو در آن روز مشغول پرستش لات و عزّي بودي، و جنگ با رسول
خدا را فرض و واجب میپنداشتی؟ و آن حضرت در روز احد در حالی با شما روبرو شد که در دستش رایت رسول خدا بود و در
دست تو اي معاویه رایت مشرکین؟ و در روز احزاب (جنگ خندق) نیز رایت رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله در دست او بود و
ص: 21 رایت مشرکان در دست تو؟ هر کدام این موارد حجّت او را غالب نموده و دعوتش را آشکار ساخته و
صفحه 11 از 174
پیروز میدانش میسازد، و در تمامی این موارد اظهار رضایت در رخسار مبارك پیامبر از وي هویدا، و اظهار نارضایتی و غضبش بر
را «1» تو آشکار بود. ( 1) سپس همهاتان را بخدا سوگند میدهم که آیا بخاطر میآورید وقتی رسول خدا بنی قریظه و بنی نضیر
محاصره کرد؛ عمر بن خطّاب را با رایت مهاجرین و سعد بن- معاذ را با رایت انصار مبعوث فرمود؟. امّا سعد بن معاذ در آن صحنه
فردا رایت » : مجروح شد، و امّا عمر پا به فرار گذاشته و میترسید و یارانش را نیز میترساند، در این حال بود که رسول خدا فرمود
را به مردي میسپارم که خدا و رسولش را دوست داشته و محبوب آن دو میباشد، دائماً در یورش است و عاري از فرار، و تا وقتی
1) در اینجا أبو بکر و عمر و دیگر مهاجر و انصار مترصّ د ) ص: 22 .« که خدا فاتحش نساخته باز نخواهد گشت
رایت بودند که نصیب او شود، و علیّ علیه السّلام در آن روز مبتلا به چشم درد شده بود، پس رسول خدا او را خوانده و آب دهان
مبارك خود را بر آن نهاده و درمان شد، پس رایت را بدو سپرده و آن حضرت بیآنکه رایت را خم کند به لطف و منّت خداوند
پیروزمندانه بازگشت، و تو اي معاویه در آن روز در مکّه دشمن خدا و رسولش بودي. پس آیا مردي که خیر خواه خدا و رسول
است با کسی که دشمن آن دو است برابر میباشد؟. سپس بخدا سوگند که قلب تو بعداً هرگز اسلام نپذیرفت، ولی زبان ترسان
است، و آن بگونهاي خلاف آنچه در دل است سخن میگوید. شما را بخدا سوگند آیا میدانید که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله
حضرت علیّ را در غزوه تبوك- بیآنکه از او در غضب بوده یا ناراضی باشد- جانشین خود در مدینه ساخت، و منافقین در این
حرکت به سخن آمده و آن حضرت نزد رسول خدا شتافته و عرض کرد: اگر امکان دارد مرا در مدینه باقی مگذارید چون من در
هیچ غزوهاي غایب نبودهام، و رسول خدا بدو فرمود: تو وصیّ و جانشین در أهل من هستی همچون منزلت هارون از موسی، سپس
دست علیّ را گرفته و فرمود: اي مردم هر که ولایت مرا بپذیرد؛ ولایت خدا را پذیرفته، ص: 23 و هر که ولایت
علی را قبول کند؛ ولایت مرا قبول نموده است، و هر که مرا اطاعت کند خدا را اطاعت نموده، و هر که علیّ را اطاعت کند مرا
اطاعت کرده است، و هر که مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته، و هر که علیّ را دوست بدارد مرا دوست داشته است. ( 1) سپس
فرمود: شما را به خدا قسم آیا میدانید که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله در حجّ ۀ الوداع فرمود: اي مردم من در میان شما دو
چیزي باقی نهادهام که پس از آن دیگر گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و عترتم؛ أهل بیتم را، حلال قرآن را حلال و حرامش را
حرام بدانید، به محکم آن عمل نموده و به متشابهش ایمان آورید، و بگویید: به تمام آنچه خداوند در قرآن نازل فرموده ایمان
داریم، و عترت و أهل بیتم را دوست بدارید، و با دوستانشان دوست و ایشان را علیه دشمنانشان یاري نمایید، و آن دو پیوسته با هم
میباشند تا در روز قیامت بر حوض بر من وارد شوند. سپس آن رسول گرامی در حالی که بر منبر بود علیّ را نزدیک خود خوانده
و او را بدست خود گرفته و فرمود: خداوندا! با دوست او دوست و با دشمنش دشمن باش، خداوندا! هر که با او دشمنی کند او را
، در دنیا مسکن و مأوي مده، و روحش را به آسمان متصاعد مگردان، بلکه او را در پائینترین مکان جهنّم قرار ده!. الاحتجاج، ج 2
1) و شما را به خدا سوگند میدهم آیا میدانید که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله بدو فرمود: تو در روز قیامت؛ مردم ) ص: 24
[ناأهل] را از حوض من میرانی! همچنان که شما شتر غریب را از میان شتران خود میرانید؟ و شما را به خدا سوگند میدهم آیا
میدانید که حضرت أمیر علیه السّلام در ایّام بیماري رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله بر او وارد شد و آن حضرت گریست و چون
علیّ علّت گریه را پرسید فرمود: آنچه مرا به گریه انداخت این بود که میدانم در دلهاي برخی از این مردم عداوت و بغض به تو
بسیار است ولی آن را تا بعد از وفات من اظهار نمیکنند؟ و شما را به خدا سوگند میدهم آیا میدانید که رسول خدا صلّی اللَّه
علیه و آله هنگام وفات؛ آنگاه که أهل بیت او اطرافش بودند فرمود: خداوندا! اینان أهل بیت و عترت من هستند، خداوندا! با
مثل أهل بیت من مانند کشتی نوح است، هر که بدان » : و نیز فرمود .« دوستانش دوستی فرما و ایشان را بر دشمنانشان یاري فرما
و شما را به خدا سوگند! آیا میدانید که صحابه در زمان حیات و .؟« داخل شود نجات یافته و هر که از آن تخلّف نماید غرق گردد
1) و شما را به خدا سوگند ) عهد پیامبر بر او (حضرت أمیر علیه السّلام) بعنوان ولایت سلام میکردند؟. ص: 25
صفحه 12 از 174
میدهم آیا میدانید که علیّ در میان صحابه أوّل کسی است که تمام شهوات را بر خود حرام ساخت تا اینکه این آیات نازل شد:
اي کسانی که ایمان آوردهاید، چیزهاي پاکیزه را که خدا براي شما حلال کرده حرام نکنید و از حدّ مگذرید، که خدا از حدّ »
گذرندگان را دوست ندارد. و از آنچه خدا شما را حلال و پاکیزه روزي داده بخورید و از خدایی که به او ایمان دارید پروا داشته
و نزد او بود علم منایا و علم قضایا و فصل خطاب و رسوخ بعلوم فراوان و همو عارف بمحلّ نزول قرآن ؟« باشید- مائده: 86 و 87
بود. علیّ از گروهی بود- که گمان ندارم تعدادشان به ده برسد- که خدا پیامبر را بر ایمانشان با خبر ساخت، و شما در گروهی به
شمار اینان؛ ولی ملعون از زبان خود پیامبرید، پس من بر له و علیه شما شهادت میدهم که شما همگی از زبان خود پیامبر لعن
شدهاید. و شما را به خدا سوگند میدهم آیا [اي معاویه] یادت هست وقتی که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله نزد تو فرستاد تا
نامهاي به بنو خزیمه- در قضیّه خالد بن ولید- بنویسی، و تا سه بار فرستاده رسول خدا بازگشته و گفت که تو در حال خوردنی که
که شکم او تا روز قیامت در پی شهوات و شکمچرانی است. « خدایا! دلش را سیر مگردان » : در آخر رسول خدا در بارهات فرمود
1) سپس فرمود: شما را به خدا سوگند میدهم آیا میدانید که آنچه میگویم حقّ است و تو اي معاویه ) ص: 26
یادت هست که در روز احزاب؛ شتري که پدرت سوار آن بود زمام گرفته حرکت میدادي و برادرت- همین که اینجا نشسته- از
؟« لعنت خدا بر راکب شتر و آنکه میراند و بر آنکه زمام گرفته میکشاند باد » : پشت؛ شتر را میراند، در این حال رسول خدا فرمود
و تو اي ازرق مگر همان صاحب زمام، و برادرت- همین که اینجا نشسته- آن نبود که از پشت میراند؟. شما را به خدا سوگند
میدهم آیا میدانید که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله در هفت موضع أبو سفیان را لعن کرد: اوّلین آنها زمانی بود که آن حضرت
از مکّه به مدینه مهاجرت فرمود، أبو سفیان در حال بازگشت از شام به مکّه بود و در میان راه با دیدن آن حضرت بیادبی به او
که أبو « روز عیر » نموده و قصد قتل و اظهار تهدید و وعید وي را داشت که خداوند شرّش را از آن حضرت دور ساخت. و دوم در
سفیان کاروان خود را از آن حضرت گریزانیده بیرون برد. و سوم در روز احد که رسول خدا فرمود: خدا مولاي ما است و شما
مولایی ندارید، و أبو سفیان گفت: بت عزّي مال ما است و شما عزّي ندارید. و با این کلام مورد لعن خداوند و فرشتگان و انبیاء و
است همان روز که أبو سفیان با گروهی از قریش و «1» 1) و چهارم روز حنین ) همه أهل ایمان قرار گرفت. ص: 27
افراد قبیله هوازن بهمراه عیینۀ بن حصین از غطفان یهود گرد آمدند، و خداوند همهاشان را مورد غضب خود قرار داده و به خیر و
خوبی نرسانید، و این همان فرمایش خداوند در دو سوره قرآن است که در هر دو آنها به نام؛ أبو سفیان و یارانش را کافر خوانده
است، و تو اي معاویه در آن روزگار در مکّه بر عقیده پدرت مشرك بودي، و حضرت علیّ با رسول خدا بوده و هم رأي و هم
ایشانند که کافر شدند و شما را از مسجد الحرام بازداشتند] و ] » : عقیده با آن جناب بود. و پنجم همان فرمایش خداوند است که
تو و پدرت و مشرکان قریش سدّ و منع آن رسول گرامی ،« قربانی را بازداشتند و نگذاشتند که به قربانگاهش (منی) برسد- فتح: 25
نمودید، در آن روز أبو سفیان مورد لعن خداوند قرار گرفت، لعنتی که تا روز قیامت شامل نسل او خواهد شد. و ششم روز احزاب
بود، روزي که أبو سفیان با گروهی از قریش، و عیینۀ بن حصین از غطفان آمدند، و رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله تمامی ایشان
را؛ تابع و متبوع، آنکه لشکر را کشید ص: 28 و آنکه لشکر را رانده به جنگ او آورده تا روز قیامت مشمول لعن
خود ساخت. ( 1) و از آن حضرت پرسیدند: اي رسول خدا مگر در اتباع مؤمن نبود؟ فرمود: لعن من به مؤمنان اتباع نخواهد رسید،
بود، روزي که دوازده نفر عرصه را بر رسول خدا صلّی اللَّه «1» امّا در لشکرکشان هیچ مؤمن و مجیب و ناجی نبود. و هفتم روز ثنیّه
علیه و آله تنگ کرده و سخت نمودند، هفت تن اینان از بنو امیّه و پنج نفر از سایر قریش بودند، پس خداوند تبارك و تعالی و
رسول او همه کسانی که از ثنیّه عبور کردند- جز آن حضرت و سائق (آنکه زمام شتر را گرفته) و قائد (آنکه شتر را میراند)- را
لعن فرمود. شما را به خدا سوگند! آیا بیاد میآورید که أبو سفیان (با چشمانی کور) هنگام بیعت خلافت بر عثمان در مسجد داخل
شده و گفت: اي برادرزاده، آیا در اینجا جاسوس و غیر خودي هست؟ گفت: نه، پس أبو سفیان گفت: امر خلافت را میان جوانان
صفحه 13 از 174
، خود دست به دست بگردانید که سوگند به آنکه جان أبو سفیان بدست اوست بهشت و جهنّمی در کار نیست!. الاحتجاج، ج 2
1) و شما را به خدا سوگند! آیا میدانید که أبو سفیان دست حسین علیه السّلام را- وقتی با عثمان بیعت شد- گرفته و ) ص: 29
گفت: اي پسر برادر مرا به قبرستان بقیع ببر. تا اینکه به وسط قبرستان رسید پدرت با آوازي بلند (خطاب به شهداي صحابه) گفت:
اي أهل گورستان آنچه شما با ما بر سر آن میجنگیدید الحال بدست ما افتاده و شما استخوان پوسیدهاید! پس حسین بن علیّ
علیهما السّلام فرمود: خدا موي سفید و رویت را قبیح و زشت سازد! سپس دستش را از او کشیده و رهایش ساخت، و اگر نعمان بن
بشیر دستش را نگرفته و به مدینه باز نگردانده بود هلاك شده بود. پس این بود حال تو اي معاویه، آیا قادر به پاسخ یکی از
مواردي که گفتم هستی؟ و از موارد لعن بر تو اي معاویه این است که پدرت أبو سفیان قصد داشت مسلمان شود، و تو با ارسال
قطعه شعري که در میان قریش و دیگران معروف شده قصد سدّ و منع او را کردي. و دیگر روزي بود که عمر تو را والی شام
ساخت و تو به او خیانت کردي، و چون عثمان تو را والی ساخت همان راه گذشته پیشه ساخته و انتظار حادثه و مرگ او را داشتی،
سپس بزرگتر از آن جرأت تو بر خدا و رسول بود که با علم به سوابق و فضل علیّ با او جنگیدي؛ ص: 30 و از
اولویّت او بر حکومت بر خود و دیگران نزد خدا و مردم نیک واقف بودي، و کورکورانه مردم را به سوي خود کشانده و خون خلق
بسیاري را با خدعه و کید و ظاهر سازي ریختی، کار کسی کردي که اعتقاد به معاد نداشته و از عقاب ترس ندارد، پس چون اجل
تو برسد جایگاهت بدترین مکان خواهد شد، و علیّ علیه السّلام منتهی به بهترین جایگاه خواهد شد، و خداوند در کمینگاه تو
میباشد. ( 1) و اینها اي معاویه همه براي تو بود، و آنچه از عیوب و بدیهایت امساك نموده و صرف نظر کردم اکراه از طولانی
شدن بحث بود [و گر نه همه را میگفتم]. و امّا تو اي عمرو بن عثمان، به جهت حماقتت در خور آن نیستی که تتبّع این امور را
بکنی، و تنها تو مانند پشهاي هستی که به درخت خرمایی گفت: خود را نگاه دار که میخواهم از تو فرود آیم!. و درخت خرما در
جواب گفت: من أصلًا متوجّه نشستنت نشدم، پس چگونه برخاستنت بر من گران باشد؟! و بخدا سوگند که مرا گمان آن نبود که
تو را قوّت حسن معادات با من باشد که بر من سخت و گران باشد، ولی الحال جواب آن یاوهسرائیهایت را خواهم داد: سبّ و
دشنام تو به علیّ آیا از سر نقص در حسب او است؟ ص: 31 یا دورياش از رسول خدا؟ یا بدي در اسلام از او ظاهر
ما » : شده؟ یا در حکمی بیداد کرده؟ یا تمایلی بدنیا نموده؟ که اگر هر کدام آنها را بگویی دروغ بافتهاي. ( 1) و امّا اینکه گفتی
همه آنها را خدا و رسول او به قتل « دعوي نوزده خون از بزرگان بنی امیّه از کشتهشدگان جنگ بدر بر شما بنی عبد المطّلب داریم
رساندند، و بجان خودم سوگند که از بنی هاشم نوزده نفر، و سه نفر پس از این تعداد کشته شدند، و از بنو امیّه نوزده و نوزده نفر
در یک مقام و موطن کشته شدند غیر از آنچه از ایشان در جاهاي دیگر کشته شدند که تعدادشان را جز خدا نمیداند. روزي
به سی مرد برسد، بیت المال را میان خود دست «1» رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله [کنایه وار] فرمود: هر گاه تعداد بچّههاي وزغ
بدست کرده بغارت برند، و آزادي بندگان خدا را سلب کنند و آنان را برده خویش سازند، و کتاب و دین خدا را به تباهی و فساد
کشند، و چون تعدادشان به سیصد و ده نفر رسد لعن و نفرین بر او و آنها واجب شود، و چون به چهار صد و هفتاد و پنج رسند
هلاك و نابودياشان سریعتر از جویدن خرمایی است. پس در این حال حکم ابن أبی العاص در حالی که أصحاب در این مطلب
ص: 32 و کلام حضرت بودند نزدیک آن جمع شد که رسول خدا به یاران خود فرمود آهسته سخن گویید که وزغ
میشنود!!. ( 1) و این زمانی بود که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله تمام آنان و کسانی که پس از وي متصدّي حکومت خواهند شد
و آن خوابی را » : را در خواب دید، و این اوقاتش را تلخ و کار را بر وي سخت نمود، در اینجا بود که خداوند این آیه را فرستاد که
و مراد از درخت ملعونه؛ بنو امیّه ،« که به تو نمودیم و آن درخت نفرین شده در قرآن را جز براي آزمایش مردم نکردیم- إسراء: 60
پس من بر له و علیه شما گواهی میدهم که حکومت و سلطنت شما ،« شب قدر بهتر از هزار ماه است- قدر: 3 » : است، و نیز فرمود
پس از شهادت حضرت علیّ علیه السّلام جز همان هزار ماهی نخواهد بود که خداوند در کتاب خود مقرّر فرموده است. و امّا تو اي
صفحه 14 از 174
عمرو پسر عاص، اي بدگوي لعین ابتر (بیدنباله)، تو فقط به سگ مانی، ابتداي کار تو با مادرت که بدکاره بود شروع شد، و تو بر
فراشی مشترك تولّد یافتی، و در باره ولایت و سرپرستی تو مردانی از قریش ادّعا نمودند بنامهاي: أبو سفیان بن حرب، ولید بن
مغیره، و عثمان بن حارث، و نضر بن حارث بن کلده، و عاص بن وائل، و هر کدامشان تو را فرزند خود میدانست، و دست آخر
پدرت کسی شد که در حسب از همه پستتر، ص: 33 و در منصب از همه خبیثتر و خلاصه بدکارهترینشان بود،
سپس تو براي سخنرانی برخاسته و گفتی: من بدگوي محمّد هستم، و پدرت عاص گفت: محمّد مردي بیدنباله است و پسري
را نازل « همانا دشمن تو، همو دنبال بریده است- کوثر: 3 » ندارد، که اگر بمیرد نسلش منقطع خواهد شد، در اینجا خداوند آیه
فرمود، و این در حالی بود که مادرت هنوز نزد عبد قیس رفته و خواهان فسادکاري بود و در جایجاي آنجا خود فروشی میکرد، و
تو اي عمرو در تمام مکانهایی که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله حضور داشت از بدترین دشمنان و تکذیبکنندگان او بودي،
سپس تو از افراد کشتی شدي که براي کشتن جعفر بن- ابی طالب و سایر مهاجرین رهسپار دیار حبشه و نزد نجاشی رفت، و در
نهایت مکر زشت و فکر بدکاري گریبان خودت را گرفت و نقشهات جواب عکس داد، و امیدت به نابودي گرایید، و تلاشت به
و خداوند نداي کافران را پست گردانید و نداي خدا (دعوت اسلام) را مقام بلند داد- » ، شکست انجامید، و نقشهات بر آب شد
1) و امّا گفتارت در باره عثمان؛ اي بیحیاي بیدین! تو خود در خانهاش آتش انداختی، سپس به فلسطین گریخته در ) .« توبه: 40
انتظار عاقبت فتنه بودي و بمحض شنیدن خبر قتل عثمان خود را تماماً در اختیار معاویه قرار دادي، و دین خود را اي خبیث به دنیاي
دیگري فروختی، ص: 34 و ما قصد ملامت تو بر بغض خود را نداشته و بر حبّ خود سرزنش نمیکنیم، زیرا زمان
جاهلیت و اسلام پیوسته دشمن ما بنی هاشم بودهاي، تو همان هستی که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله را با هفتاد بیت شعر هجو
خداوندا! من شعر بنکویی نمیدانم، و سزاوار هم نیست که شعر گویم، » : کردي، و آن حضرت بدرگاه خداوند عرضه داشت
سپس تو اي عمرو اي کسی که دنیاي دیگري را بر .«! خداوندا! در برابر هر بیت شعري که عمرو عاص گفته هزار بار او را لعن فرما
دین خود برگزیدي، هدایاي بسیار نزد نجاشی روانه ساخته و براي بار دوم قصد او نمودي، و شکست سفر أوّل تو را مانع از سفر
دوّم نشد، و در تمام این دو سفر خائب و خاسر و آزرده بازگشتی، تو قصد کشتن جعفر و اصحابش را داشتی، و هنگامی که امید و
آرزویت تو را به خطا انداخت، بسوي صاحبت عمارة بن ولید مراجعت نمودي. ( 1) و امّا تو اي ولید بن عقبه! بخدا سوگند من تو را
و پدرت را در روز بدر پس از ،«1» بر بغض علیّ سرزنش نمیکنم چرا که او بر تو حدّ شرب خمر جاري نموده و هشتاد تازیانه زد
اسارت گردن زد، و چگونه او را دشنام میدهی که خدا در ده آیه از قرآن او را مؤمن خوانده است، ص: 35 و تو
آیا کسی که مؤمن است همچون فاسق (کسی که از فرمان خداي بیرون رفته) است؟ هرگز » : را فاسق نامبرده، و آن همین آیه شریفه
اي کسانی که ایمان آوردهاید، اگر فاسقی (برون شده از فرمان خداي) به شما خبري آورد نیک » : و آیه « برابر نیستند- سجده: 18
میباشد، تو را چه به « بررسی کنید تا مبادا نادانسته به مردمی آسیب رسانید، و آنگاه بر آنچه کردید پشیمان گردید- حجرات: 6
ذکر و یاد قریش؟! و جز این نیست که تو پسر مردي از کفّار عجم از شهر صفّوریّه (از نواحی اردن در شام نزدیک طبریّه) به نام
ذکوان هستی. ( 1) و امّا پندارت که ما عثمان را کشتهایم بخدا قسم که طلحه و زبیر و عائشه توان آن نداشتند که این تهمت بر علیّ
بن ابی طالب علیه السّلام زنند تا چه رسد به تو؟! و تمنّی من این است که تو از مادرت در باره پدر خود پرسش کنی آنگاه که
ذکوان (همسرش) را ترك گفت و تو را ملصق به عقبۀ بن أبی معیط کرد، و بدین کار جامه برتري و رفعتی بر تن نمود، همراه با
آنچه خداوند براي تو و پدر و مادرت از عار و خواري در دنیا و آخرت مهیّا ساخته، و خداوند ستمکار به بندگان نیست. سپس اي
ولید- بخدا- تو از نظر سنّ بزرگتر از کسی هستی که پدر خود میخوانی، با این رسوائی چگونه لب به سبّ و دشنام علیّ علیه
السّلام میگشایی؟! پس بهتر است تو مشغول اثبات نسب خود به پدرت باشی نه آنکه ادّعا میکنی، و مادرت به تو گفته است:
1) و امّا تو اي عتبۀ بن ابی سفیان، بخدا سوگند ) .!« اي فرزندم پدر واقعی تو لئیمتر و خبیثتر از عقبه است » ص: 36
صفحه 15 از 174
که تو کسی نیستی که در حساب و شمار آئی تا من متوجّه جواب تو گردم، و عاقل به رأي درست نیستی تا به تو خطاب و عتاب
کنم، نه خیري داري که بدان امیدوار بود و نه داراي شرّي هستی که از آن ترسید، و من هر چند که علیّ علیه السّلام را دشنام و
سبّ گویی حاضر به سرزنش و توبیخت نیستم، زیرا تو نزد من همتا با برده علیّ هم نیستی تا پاسخ یاوههایت را گویم، بلکه خداوند
در کمینگاه تو و پدر و مادر و برادرت میباشد، و تو از نسل افرادي هستی که خداوند در قرآن این گونه وصفشان فرموده که:
کوشندهاند- در این جهان- و رنج کشیده- در آن جهان. در آتشی سخت سوزنده در آیند. از چشمهاي بسیار گرم آبشان دهند. »
آنها را هیچ خوردنی نیست مگر خار درشت تلخ (که هیچ چارپایی نمیخورد). که نه فربه میکند و نه از گرسنگی سودي دهد
و امّا تهدیدي که به قتل من کردي، چرا کمر به قتل آنکه در فراش تو با حلیلهات .« (گرسنگی را از میان نمیبرد)- غاشیه: 1 تا 7
خسبید نمیبندي؟! و حال آنکه او شریک غالب تو در فرج او و شریک در فرزند تو شد تا آنجا که فرزندي که از تو نیست را به تو
چسباند، واي بر تو! اگر نفس خود را در گرفتن این حقّ از او وادار نمایی شایستهتر است و در خور، تا مرا تهدید به قتل و وعید
1) و من تو را در سبّ علیّ ملامت نمیکنم چرا که برادرت را در مبارزه به قتل رسانده، و با ) نمائی!. ص: 37
شراکت عمویش حمزه جدّت را کشت، و خداوند بدست این دو آن دو نابکار را روانه آتش جهنّم ساخته و طعم دردناك و
سوزانش را بدیشان چشاند، و نیز عمویت بدستور رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله از شهر تبعید و اخراج شد. و امّا امید من به
خلافت، پس بجان خود قسم اگر این چنین باشد به آن سزاوار و شایستهام، و تو نه مانند برادرت میباشی و نه جانشین پدرت، زیرا
برادرت بیشتر از همه از فرامین الهی تمرّد و سرپیچی میکرد، و بیشتر سعی در ریختن خود مسلمین داشت، و طلب چیزي که
شایستگی آن را نداشت میکرد، مردم را میفریفت و خدعه میکرد، و با خدا به مکر رفتار میکرد و خداوند بهتر از هر کس مکر
بخدا سوگند نه فرد مرحومی را حقیر ساخته و نه « پدرت بدترین فرد قرشی براي قبیله قریش بود » : تواند کرد. و امّا اینکه گفتی
مظلومی را به قتل رساند. و امّا تو اي مغیرة بن شعبه، تو دشمن خدا، و تارك قرآن، و تکذیبکننده رسول خدایی، تو مرتکب زنا
شده و مستوجب حدّ رجم (سنگسار شدن) میباشی، و بر این گناهت افرادي عدول صالح پرهیزگار گواهی دادند، پس رجم تو به
تأخیر افتاد، ص: 38 و حقّ به باطل دفع، و راستی به دروغ و کذب ردّ شد، و این بخاطر آن است که خداوند برایت
عذابی دردناك مهیّا فرموده است، و خواري در دنیا، و رسوایی عذاب آخرت بدتر است، و تو همان هستی که فاطمه دخت گرامی
رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله را ضربه زدي تا آنجا که خون آلود شده و فرزند در شکمش را سقط کرد، این کارت از سر خوار
تو بانوي زنان بهشتی » : ساختن رسول خدا و مخالفت با امر او، و هتک حرمت او بود، حال اینکه رسول خدا به فاطمه فرموده بود
و خداوند خود تو را راهی آتش نموده، و وبال آنچه بر زبان جاري ساختی متوجّه خودت خواهد ساخت، پس به کدامیک ،« هستی
علیّ را سبّ و دشنام دادي! آیا نقص در نسب او بود، یا دورياش از رسول خدا، یا بدي در اسلام از او ظاهر «1» از این سه چیز
شده؟ یا در حکمی مرتکب بیدادي شده؟ یا تمایلی بدنیا نموده؟ اگر بگویی به یکی از اینها؛ دروغ گفتهاي و همه تکذیبت کنند.
1) آیا میپنداري که علیّ؛ عثمان را مظلومانه کشته؟ بلکه او با تقواتر و پاکتر از ملامتگر خود در این اتّهام است، و بجان خودم )
اگر علیّ عثمان را مظلومانه کشته بود، بخدا تو کارهاي نبودي، ص: 39 زیرا نه او را در زمان حیاتش یاري نمودي و
نه در مرگش تعصّب بخرج دادي، و پیوسته خانه و مأواي تو همان طائف است که در آن دنبال هرزگی و فساد میگردي، و امر
1) و امّا اعتراض تو در مورد بنی هاشم ) .«2» جاهلیّت را احیاء میکنی، و اسلام را میمیرانی، تا اینکه دیروز آنچه باید رخ بدهد داد
و بنی أمیّه این تنها ادّعاي تو و معاویه است (یا: این دعا و درخواست تو به معاویه است). و امّا سخنت در باره حکومت و سخن
یارانت در باره ملکی که بچنگ آوردهاید، همانا فرعون چهار صد سال حکومت مصر را تصاحب نمود و موسی و هارون دو نبیّ
مرسلی بودند که آنچه باید اذیّت و آزار دیدند و آن همان ملک خدایی است که به نیکوکار و فاجر عطا میفرماید، و خداوند خود
و چون بخواهیم مردم » : و نیز فرموده ،« و نمیدانم شاید این شما را آزمونی باشد و برخورداریی تا هنگامی- انبیاء: 111 » : فرموده
صفحه 16 از 174
شهري را هلاك کنیم، کامرانان آنجا را فرماییم تا در آنجا نافرمانی و گناه کنند، آنگاه آن گفتار بر مردم آن سزا شود، پس آن را
1) سپس امام حسن علیه السلام برخاسته و خاك لباس خود تکانده و ) ص: 40 .« به سختی نابود کنیم- إسراء: 16
بخدا قسم اي معاویه این گروه تو و یاران و پیروانت « زنان پلید براي مردان پلیدند و مردان پلید براي زنان پلیدند- نور: 26 » : گفت
و زنان پاك براي مردان پاكاند و مردان پاك براي زنان پاكاند؛ اینان از آنچه در بارهاشان میگویند پاك و بیزارند، » ، میباشند
و این گروه علیّ بن ابی طالب علیه السلام و أصحاب و شیعیان او میباشند. « ایشان راست آمرزش و روزي بزرگوارانه- نور: 26
سپس در حالی که خارج میشد فرمود: و بال عملی که مرتکب آن شدي بچش، و آنچه خداوند براي تو و ایشان مهیّا فرموده
خواري دنیا و عذاب دردناك آخرت است. معاویه با شنیدن این کلام رو بیاران خود کرده و گفت: و شما بچشید وبال جنایتی که
مرتکب شدید. ولید بن عقبه گفت: بخدا ما نچشیدیم جز آنچه تو چشیدي، و جز بر تو جرأت نکرد. معاویه گفت: مگر به شما
نگفتم از پس او بر نخواهید آمد، اگر همان بار نخست حرف مرا گوش کرده بودید او بر شما پیروز و کامیاب نشده و رسوا
نمیشدید، بخدا او از این مکان برنخاست مگر اینکه تمام این خانه را بر سر من تاریک نمود، و من تمام تلاشم را کردم الاحتجاج،
ج 2، ص: 41 که این حال بر او وارد شود ولی نشد، و پس از امروز دیگر خیري در میان شما بنی امیّه نخواهد ماند!!. ( 1) راوي
گوید: خبر این افتضاح که از امام حسن علیه السلام بر سر معاویه و یارانش آمد بگوش مروان بن حکم رسید پس نزد ایشان رسیده
و پرسید: این چه کدورت و رنجشی است که از حسن به شما رسیده؟ گفتند: همین طور است! مروان گفت: باید او را اینجا حاضر
کنید که بخدا او و پدر و تمام أهل بیتش را آنچنان سبّ و دشنام گویم که تمام غلامان و کنیزان قریش به غنا و سرود افتند!. پس
معاویه و همه آنان گفتند: فرصتی از تو فوت نشده- چون ایشان از بد زبانی و ناسزاگویی مروان نیک با خبر بودند-. مروان گفت:
پس اي معاویه بدنبال او فرست، او دگربار فرستادهاي نزد امام حسن علیه السلام گسیل داشته و او را فراخواند. وقتی فرستاده نزد آن
حضرت رسید او را گفت: این فرد طاغی از من چه میخواهد؟ که بخدا سوگند اگر باز همان گفتار را گویند گوششان را تا روز
1) باري آن حضرت به مجلس حاضر شد و تمامی آنان را به ) قیامت پر از عار و رسوایی و بد نامی کنم!. ص: 42
همان حالتی که ترکشان گفته بود یافت، جز آنکه مروان به جمعشان پیوسته بود، پس پیش رفته و بر سریر (تخت) کنار معاویه و
عمرو عاص جلوس فرمود. سپس آن امام همام به معاویه فرمود: براي چه بدنبال من فرستادي؟ گفت: من کاري ندارم، این مروان
بود که دنبال شما فرستاده. مروان به آن حضرت گفت: اي حسن این تو بودي که مردان قریش را سبّ و دشنام گفتی؟ فرمود: چه
قصدي داري؟ گفت: بخدا سوگند تو و پدر و تمام أهل بیتت را آنچنان سبّ و دشنام گویم که تمام غلامان و کنیزان قریش به غنا
و سرود افتند!. امام حسن مجتبی علیه السّلام فرمود: امّا تو اي مروان من نه تو و نه پدرت را سبّ گویم، بلکه خود خدا تو و پدرت
را و همه أهل بیت و نسل و ذرّیّه و اولادي که از صلب پدرت تا روز قیامت متولّد شوند را بر زبان رسولش محمّد صلّی اللَّه علیه و
آله مشمول لعن ص: 43 خود ساخته است. ( 1) بخدا اي مروان نه تو و نه هیچ کدام از این حضّار منکر این نیست
که این لعنت از جانب رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله ویژه تو بوده و هست، و افسوس که نتیجه عکس داد و نه تنها موجب خوف
و آن درخت نفرین شده در قرآن را جز » : تو نشد بر طغیان کبیر تو نیز افزود، و خدا و رسول راست گفتند، خداوند در قرآن فرموده
اي مروان تو و نسلت- بنا ،« براي آزمایش مردم نکردیم و میترسانیمشان، ولی آنان را جز سرکشی بزرگ نمیافزاید- إسراء: 60
بگفته خود پیامبر- همان شجره ملعونه در قرآن هستید. با شنیدن این مطلب معاویه از جا جسته و دست بر دهان مبارك آن حضرت
نهاده و گفت: اي أبا محمّد، تو أهل ناسزا نبوده و نیستی!. پس آن حضرت برخاست و پس از تکاندن جامه خارج شد، سپس یک
یک آن جماعت با غیظ و حزن و رخساري سیاه پراکنده شدند. ص: 44
بر معاویه و مروان و مغیرة بن شعبه و ولید بن عقبه و عتبۀ بن أبی سفیان -« قضیّه مفاخره و مباهات امام حسن مجتبی علیه السّلام »
صفحه 17 از 174
( بر معاویه و مروان و مغیرة بن شعبه و ولید بن عقبه و عتبۀ بن أبی سفیان ( 1 -« قضیّه مفاخره و مباهات امام حسن مجتبی علیه السّلام »
-151 نقل است که روزي امام حسن علیه السّلام بمجلس معاویه حاضر شد و نزد او همان جماعت حاضر بودند، پس هر کدام
شروع به بالیدن و مباهات خود بر بنی هاشم نموده و مشغول ذکر معایب ایشان شد، و سخنانی گفت که موجب تکدّر آن حضرت
شد. پس آن امام همام لب به سخن گشوده و فرمود: ما از بهترین شعبه از شعبات عرب هستیم، پدران ما گرامیترین مردم عرب
بودند، و فخر و خوش نسبی از آن ماست، و بخشندگی و سخاوت در حسب براي ما است، ما از بهترین درختی هستیم که شاخههاي
پربرکتی را رویانده، و میوه و ثمرات نیکویی را ببار نشانده، و تنه و بدنهایی برپا و استوار دارد! اصل اسلام و علم نبوّت و اکرام و
احترام ایزد منّان در سلسله آباء و اجداد عظام ما است، در هنگامی که فخر سر برافراشت ما را بر بالاي سر داشت، و در وقتی که
عزّت و شرف از ما منع شد قد کشیده و بلند شدیم، (بلکه عزّ و شرف توسّط ما به عزّت و شرف رسید)، مائیم دریاهاي موّاج نقص
1) مروان گفت: خود را ستائیده و مدح کردي، و در بینی خود ) ناپذیر! کوههاي بلند پایه دست نیافتنی!. ص: 45
انداختی، هیهات اي حسن شما کجا و فخر و بزرگی ما کجا؟! بخدا که ما پادشاه و سیّد و عزیزترین بزرگان أهل جهانیم! ما مانع عزّ
شما نیستیم ولی شما کجا و عزّت و سربلندي ما، که هیچ فخر و مباهاتی به عزّت و فخر ما نمیرسد! سپس این دو بیت را سرود که:
جانهاي پاکیزه و محترمی را آرام کردیم و شفا دادیم که عزّت آن به آیندگان رسید، و با غنیمت بما رجوع کرد زمانی که
بازگشت، و با پادشاهان و ملوك؛ قرین ما شد. سپس مغیرة بن شعبه روي به امام کرده و گفت: من پدرت را نصیحت کردم ولی
نپذیرفت و اگر نبود کراهت قطع رحم من نیز به أهل شام پیوسته بودم، با اینکه پدرت نیک میدانست من به تمام امور واقف و
خبرهام؛ غوغاي قبیله قیس و حلم ثقیف و بر تمام حالات قبائل فردي مجرّب بودم. پس امام فرمود: اي مروان پنداري من از این کلام
نااستوار تو ترسیده و به ضعف و عجز افتادهام؟ آیا مرا خودستا میخوانی با اینکه من زاده رسول خدایم؟ و بخود بالیدهام حال اینکه
من آقاي جوانان أهل بهشتم؟! بلکه تکبّر و جاه فروشی- واي بر تو- از آن ص: 46 کسی است که قصد رفعت نفس
خود را داشته باشد، و لاف زنی کسی میکند که عاجز و ناتوان است، پس مائیم أهل بیت رحمت و معدن کرامت و موضع و مکان
برگزیدگان و گنج و ذخیره ایمان و نیزه اسلام، و شمشیر دین! مادرت بمرگ تو گریان باد؛ آیا ساکت نمیشوي پیش از آنکه به
تیر بلا سینهات را بشکافم و آنچنان داغت کنم که از هر اسم و نشانی بینیاز گردي؟! ( 1) امّا اینکه اشاره به مرجع و مآب خود به
غارت و غنیمت حکومت نمودي آیا مرادت روزي بود که گریختی و از ترس با هیچ کسی در نیفتادي و خود را از نظر همه خوار
ساختی!؟ این را بدان که غنیمت تو در روز جنگ فرار است، و خیانتی که به طلحه نموده و او را بقتل رساندي، رویت زشت باد!
چقدر پر رو و پوست سختی!. مروان با شنیدن این کلام سر پیش انداخته و مغیره مبهوت باقی ماند. پس آن امام رو به مغیره نموده و
فرمود: اي اعور ثقیف! تو را چه به قریش که با تو مفاخره کنم، مرا به جهل انداختهاي اي واي بر تو!؟ و من فرزند برگزیدهترین
کنیزان خدا و بانوي زنانم، رسول خدا- صلّی اللَّه علیه و آله- ما را به علم الهی تغذیه فرموده، و همو تأویل قرآن، و مشکلات
احکام را بما آموخته، عزّت غالب، و کلمه بلند پایه ص: 47 و فخر و مزیّت از آن ما است، و تو از قومی هستی که
نه در جاهلیّت نسبی بر ایشان ثابت است و نه در اسلام نصیبی دارند، تو بردهاي هستی فراري، تو را چه به مفاخرت با شیران کارزار
و مجادله با دلیران روزگار، مائیم آقا و سروران و صاحبان رایت و نشان علم و عرفان، مائیم دورکنندگان عار از ساحت و اطراف
خود، و منم فرزند دوشیزه نجیب!. ( 1) سپس تو به زعم خود اشاره به بهترین اوصیاء که وصیّ بهترین انبیاء بوده نمودي، و او به عجز
تو بیناتر و به جور و ظلم تو داناتر از همه امّت بود، و تنها در خور من است که بغض و حسدي که نسبت به آن جناب در سینه داري
و خیانتی که در چشمانت ظاهر ساختهاي به خودت بازگردانم، هیهات! هرگز شایسته نیست که آن جناب گمراهان را به مددکاري
بگیرد! و پنداشتهاي که اگر تو در صفّین با عصبیّت قیس و حلم ثقیف بودي با آن حضرت زیادتی مینمودي؛ مادرت به عزایت
گریان باد چگونه؟! آیا به سابقه عجزت در کارزار و میادین جنگ، و فرار و گریزت هنگام نبرد!!. بخدا قسم اگر پیرامونت را
صفحه 18 از 174
شجاعان عرب بخاطر منع از أمیر المؤمنین بگیرند در همان حال دریابی که هیچ مانعی بر سر راه آن جناب نخواهد بود و در آخر
1) و امّا بدخلقی و عصبیّت قیس؛ تو را با قیس چه کار؟! تو ) همه شدیداً در عزایت زاري و صیحه کشند. ص: 48
فقط برده فراري هستی که خود را به ثقیف منسوب میداري، پس خود را به کس دیگري ببند، که تو از مردان اینان نیستی، و تو به
اسب داري و تیمار آنها و گلّهداري آشناتري تا به جنگ!!. و امّا حلم؛ بردگان و بندگان را چه به حلم!؟ آنگاه آرزوي لقاي أمیر
المؤمنین را نمودي؛ پس آن جناب همچنان که میدانی: شیري است دلیر، و سمّی است کشنده، شجاعان کارزار قادر به طعن و پیشی
جستن از او نیستند، تا چه رسد به قصد سوء کفتاران، و دستیابی حشرات به او با حرکت عقبگردشان!؟ و امّا پیوندت ناشناخته و
خویشاوندیت مجهول است، و پیوند تو تنها مانند رابطه حیوانات دریابی است با بچّههاي آهوان، بلکه از آنهم در نسب دورتري!. در
این حال مغیره- در حالی که امام حسن علیه السّلام فرمود: بنو امیّه ما را معذور دارند که در گفتگو با بردگان و مفاخره بندگان از
حدّ گذراندیم- قصد یورش و حمله به او را داشت که معاویه گفت: بازگرد مغیره! که اینان فرزندان عبد منافند؛ دلیران عرب را
تاب مقاومت در برابرشان نیست و هیچ گروهی توان مفاخرت با ایشان را ندارد. ص: 49 سپس امام حسن را قسم
152 - نقل است که عمرو عاص به معاویه گفت: بدنبال حسن بفرست ( داد که هیچ نگوید، آن حضرت نیز سکوت اختیار فرمود. ( 1
و به او دستور بده به منبر رفته و سخنرانی کند، شاید درمانده شده و ما این را وسیلهاي براي عیبجویی او قرار دهیم، معاویه نیز همان
کرد، و جماعت بسیاري از مردم و سران أهل شام گرد آمدند، پس آن حضرت- که صلوات خدا بر او باد- پس از حمد و ثناي
الهی فرمود: اي مردم! هر که مرا شناخت که من همانم که شناخته شدهام، و هر که مرا بجا نیاورد بداند که من حسن فرزند علیّ بن
ابی طالب؛ پسر عموي رسول خدایم، همو که پیش از همه اسلام آورد، و مادرم فاطمه دخت گرامی پیامبر است، و پدر بزرگم
رسول گرامی اسلام نبیّ رحمت صلّی اللَّه علیه و آله است، منم فرزند بشیر، منم فرزند نذیر، منم فرزند ماه منیر، منم فرزند کسی که
مایه رحمت براي جهانیان مبعوث شد، منم فرزند کسی که به تمامی جنّ و انس مبعوث شد. در اینجا معاویه براي خجل ساختن و
1) امام حسن علیه ) انحراف سخن آن حضرت گفت: اي أبو محمّد خرماي تازه را براي ما تعریف کن. ص: 50
السّلام فرمود: آري؛ خرما را باد نفخ و رشد دهد، و گرما پختهاش کند، و شب؛ سرد و تازه و معطّرش نماید. سپس آن حضرت به
ادامه سخن پرداخته و فرمود: منم فرزند مستجاب الدّعوه، من فرزند شافع فرمانروا، من فرزند کسی که نخست فرد است که خاك از
سر خود فرو ریزد (پیش از همه از قبر برخیزد)، منم فرزند کسی که درب بهشت را میکوبد و آن باز میشود، منم فرزند کسی که
فرشتگان همراه او جنگ کردند، و غنیمت بر او مباح شد، و با ترس از مسیر یک ماه یاري شد. پس آن حضرت در این کلام بسیار
مذکور فرمود و پیوسته تا آنجا ادامه داد که دنیا بر سر معاویه تیره و تار شد، و آن حضرت را همه و همه شناختند، سپس از منبر فرو
آمد. معاویه گفت: اي حسن تو امید به خلافت داشتی، ولی در خور آن نیستی!. امام حسن علیه السّلام فرمود: امّا خلیفه؛ کسی است
که مطابق سیره و روش رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله عمل نموده و بر طاعت خداوند رفتار نماید، و خلیفه آن نیست که راه جور
و بیداد را پیش گرفته و سنن نبويّ را تعطیل نموده و دنیا را پدر و مادر خود بداند، لکن آن ص: 51 کار حاکمی
است که روزگار کمی به حکومت دست یابد، و بزودي آن تمتّع ازو منقطع و لذّات آن رو به افول نهاده و تبعات و سختیهاي آن
و نمیدانم شاید این (واپس داشتن عذاب و نشتابیدن بدان) شما را » : گریبانش را بگیرد، و آن همچون این آیه قرآن است که
و با دست اشاره به معاویه فرمود-، سپس برخاسته و -« آزمونی باشد و برخورداریی تا هنگامی (مرگ یا عذاب)- انبیاء: 111
بازگشت. در این حال معاویه به عمرو گفت: بخدا وقتی که اراده این کار را نمودي قصدي جز رسوایی و ننگ مرا نکرده بودي،
بخدا تا پیش از این أهل شام هیچ کس را در حسب و غیر آن در ردیف من نمیدانست، تا اینکه حسن این سخنان گفت!!. عمرو
گفت: محبوبیّت حسن میان مردم امري است پر واضح و آشکار که توان دفن و تغییر آن نیست! پس معاویه خاموش ساکت شد.
-153 شعبیّ نقل نموده که: روزي معاویه وارد مدینه شده و بقصد ایراد خطبه برخاسته و بر علیّ بن ابی طالب تاخت. در اینجا (1)
صفحه 19 از 174
امام به قصد سخنرانی قیام نمود و پس از حمد و ثناي الهی فرمود: هیچ پیامبري مبعوث نشده جز آنکه وصیّ و جانشینی از أهل او
مقرّر گردیده، و هیچ پیامبري نیست جز اینکه او را دشمنی از میان مجرمان است، ص: 52 و بیشکّ علیّ بن ابی
طالب وصیّ رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله پس از اوست، و من پسر علیّ، و تو (اي معاویه) فرزند صخري، و جدّ تو حرب است، و
جدّ من رسول خدا است، و مادر تو هند و مادر من فاطمه است، و مادر بزرگ من خدیجه است و مادر بزرگ تو نثیله، پس خداوند
بدترین ما را از نظر حسب؛ و قدیمترینمان را از نظر کفر، و بد سابقهترینمان و منافقترینمان را لعن کند! پس تمامی حضّار یکپارچه
154 - و نقل است وقتی معاویه به کوفه ( گفتند: آمین!. پس معاویه با دیدن این صحنه خطبهاش را قطع کرده و از منبر پائین آمد. ( 1
آمد بدو گفتند: حسن بن علیّ در نظر مردم بلند مرتبه است، اگر او را وادار کنی در پائین منبرت خطبه بخواند در این عمل او
دستخوش غم و ملال شده و در سخنرانی دچار عجز و ناتوانی گردیده و از دیدگان مردم خواهد افتاد، معاویه مخالفت کرد ولی
سود نبخشید و ناچار پذیرفت، پس آن حضرت با همان شرائط شروع به خطبه نموده و پس از حمد و ثناي الهی فرمود: امّا بعد؛ اي
و قبول صلحمان را به «1» مردم اگر مسافتی در جستجوي کسی بگردید که جدّش نبیّ باشد کسیرا نیابید جز من و برادرم، ما صفقه
این طاغیه- و با دست بمعاویه اشاره فرمود ص: 53 که بالاي منبر در موضع رسول خدا نشسته بود کرد- دادیم، و
حفظ خون مسلمین را بر ریختن آن تفضیل داده و برتر دانستیم، و- با اشاره به معاویه فرمود: خود ندانم شاید این براي شما امتحانی
باشد و بهره و تمتّعی در دنیا تا هنگام مرگ!. معاویه گفت: منظورت از این کلام چه بود؟! فرمود: همان که خداوند اراده فرموده.
پس معاویه برخاسته و خطبهاي سست و ضعیف و فاحشی ایراد نمود و در آن به أمیر المؤمنین علیه السّلام دشنام داد!. آنگاه امام
حسن علیه السّلام خطاب به معاویه- که بالاي منبر بود- فرمود: اي پسر هند جگر خوار! آیا همچون تویی به أمیر المؤمنین دشنام
هر که علی را دشنام دهد مرا دشنام داده، و هر که مرا دشنام دهد خدا » : میدهد!؟ حال اینکه رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله فرموده
سپس .« را دشنام داده، و هر که لب به سبّ خداوند گشاید او را تا ابد در جهنّم مقیم ساخته و برایش عذابی همیشگی خواهد بود
آن امام از منبر پائین آمده و رهسپار خانهاش شد، و دیگر تا آخر عمر در آن مسجد نماز نگزارد. ص: 54
« در اینکه پس از پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله چه کسی شایسته مقام امامت بود » « احتجاج امام حسن علیه السّلام با معاویه »
1) و پیش ) « در اینکه پس از پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله چه کسی شایسته مقام امامت بود » « احتجاج امام حسن علیه السّلام با معاویه »
از این مطالب بسیاري از احتجاج عبد اللَّه بن جعفر بن ابی طالب و عبد اللَّه بن- عبّاس و غیر آن دو بر معاویه در باب امامت در
155 - سلیم بن قیس از عبد اللَّه بن جعفر روایت کرده که گفت: ( حضور امام حسن و فضل بن عبّاس و غیر آن دو گذشت. ( 2
روزي معاویه مرا گفت: چقدر به حسن و حسین تعظیم و تکریم میکنی؟! نه آن دو از تو بهتر و نه پدرشان از پدر تو نیکوتر، و اگر
نبود وجود فاطمه دخت رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله میگفتم: مادرت اسماء بنت عمیس کمتر از فاطمه نیست!. عبد اللَّه گوید:
از این گفتار او به خشم آمده و نتوانستم جلوي خود را بگیرم و گفتم: براستی شناخت تو نسبت به حسن و حسین و پدر و مادرشان
بسیار قلیل و اندك است، ص: 55 آري بخدا آن دو بهتر از من و پدرشان بهتر از پدرم و مادرشان بهتر و نیکوتر از
مادر من است، من خود از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله شنیدم که در باره آن دو و پدرشان مطالبی فرمود در حالی که من
پسرکی بودم با این حال همه را حفظ داشته و بخاطر سپردهام. ( 1) معاویه گفت: آنچه شنیدي بگو- و در آن مجلس جز او و امام
حسن و امام حسین علیهما السّلام و ابن عبّاس و برادرش فضل کسی دیگري نبود-، که بخدا قسم تو دروغگو نیستی، عبد اللَّه گفت:
آنها بزرگتر از چیزي است که در دل داري. معاویه گفت: هر چند بزرگتر از کوه احد و حراء باشد، و تا وقتی که کسی از أهل شام
اینجا نباشد در نظر من هیچ تفاوتی نمیکند!! و اکنون که خداوند سرکرده شما را کشته و جمع شما را پراکنده ساخته و حکومت به
أهل و معدن آن رسیده دیگر اهمّیتی به گفتههاي شما نداده و ادّعایتان هیچ زیانی بمن نمیرساند. عبد اللَّه گفت: شنیدم رسول خدا
صفحه 20 از 174
من به تمام أهل ایمان به جان خودشان شایستهترم، پس هر که من از نفس خود بر او اولی و » : صلّی اللَّه علیه و آله میفرمود
و علیّ در خانه روبروي آن حضرت بود و حسن و حسین و عمر ،« شایستهترم پس تو اي برادرم بر او از خودش اولی و شایستهتري
بن امّ سلمه و اسامۀ بن زید، و فاطمه علیها السّلام و أمّ أیمن و أبو ذرّ و مقداد ص: 56 و زبیر بن عوّام نیز حضور
داشتند، و آن حضرت دست مبارك خود را بر بازوي او زده و سه بار این کلام را تکرار فرمود، سپس نصّ و تصریح بر تمام امامان
1) سپس فرمود: امّت من دوازده خلیفه و حاکم خواهند داشت که جملگی گمراه و گمراهکنندهاند، ده تاي ) .«1» دوازدهگانه نمود
ایشان از بنو امیّه و دو نفرشان از قریش است، و بار گناه تمامی این ده نفر بر دوش همان دو نفر است، سپس رسول خدا نام آن دو
را برده و نام تک تک آن ده نفر را نیز گفت. معاویه گفت: نامشان را بگو، گفت: فلانی و فلانی، و صاحب سلسله و فرزندش از
آل أبی سفیان و هفت تن از فرزندان حکم بن ابی العاص، که اوّل آنان مروان است. معاویه گفت: اگر ماجرا این گونه است که تو
گفتی که من از هلاكشدگانم، و نیز هر سه نفر قبل از من و تمام طرفدارانشان از این امّت همه نابودند، و با این سخن همه صحابه
1) عبد اللَّه گفت: بخدا آنکه ) از مهاجر و انصار و تابعین جز شما أهل بیت و شیعیانتان هلاك و نابودند!!. ص: 57
گفتم حقّی است که از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله شنیدم. معاویه خطاب به حسن و حسین علیهما السّلام و ابن عبّاس گفت:
عبد اللَّه چه میگوید؟!!. ابن عبّاس به معاویه- در حالی که أوّلین سفر معاویه- پس از شهادت حضرت أمیر- به مدینه بود گفت:
افرادي که او نام برد حاضر کن، پس بدنبال عمر بن أمّ سلمه و اسامه فرستاد، پس همگی بر حقّانیّت عبد اللَّه بن جعفر گواهی دادند
که همان که او شنیده اینان نیز از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله شنیدهاند. سپس معاویه روي به جانب حسن و حسین علیهما السّلام
و ابن عبّاس و فضل و عمر و اسامه کرده و گفت: نظر شما نیز همان است که ابن جعفر گفت؟ همگی گفتند: آري. معاویه گفت:
شما اي فرزندان عبد المطّلب دعوي کاري (حکومت) دارید، و در صورت حقیقت؛ احتجاج به حجّت قوي و محکمی میکنید، و
شما همگی انتظار کاري را میکشید و آن را مخفی میدارید و مردم همگی غافل و چشم بستهاند، و اگر آنچه گفتید راست باشد
براستی تمام امّت هلاك و مرتدّ از دین و کافر به خداي و منکر پیامبرند جز شما أهل بیت و طرفدارانتان، و آنها در صد کم و قلیلی
و تعداد قلیلی از بندگانم شکرگزارند- سبأ: » : 1) ابن عبّاس به معاویه گفت: خداوند میفرماید ) از مردمند. ص: 58
و اي معاویه چرا از من در شگفتی، از بنی اسرائیل در عجب باش .« و تعداد آنها قلیل و اندك است- ص: 24 » : و نیز فرموده ،«13
پس همگی به موسی ایمان آورده و تصدیقش کردند، ،« در حقّ ما هر چه توانی بکن- طه: 72 » : آنگاه که ساحران به فرعون گفتند
سپس با ایشان و تمام طرفداران خود از بنی اسرائیل براه افتاد تا اینکه دریا راه را بر ایشان بست، و در آنجا نیز عجایبی را به ایشان
نمایاند، و ایشان همگی تصدیقکننده موسی و معترف به تورات و دین او بودند، سپس با عبور از کنار بتانی که عبادت میشدند
سپس همگی ،« اي موسی براي ما نیز خدایی همچون اینان قرار ده [موسی گفت:] اینان مردمی جاهل پیشهاند- اعراف: 138 » : گفتند
پس از آن موسی علیه ،« این خداي شما و خداي موسی است- طه: 88 » : جز جناب هارون سرگرم گوسالهپرستی شده و گفتند
و جوابشان همان بود که حکایتش را خداوند در قرآن فرمود و ،« به زمین مقدّس داخل شوید: مائده: 21 » : السّلام بدیشان فرمود
.« خدایا من جز بر خود و برادرم مالک و فرمانروا نیستم، میان ما و این قوم فاسق نافرمان جدائی انداز- مائده: 25 » : موسی گفت
1) کار این امّت نیز عجیبتر از کار بنی اسرائیل نیست، این امّت مردانی را آقا و سیّد داشته و اطاعت ) ص: 59
نموده که داراي سوابق درخشان و منزلت نیکو با رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله بودند و اصهار و قوم همسرانی بودند که به دین
محمّد و قرآن اعتراف داشتند، تا اینکه کبر و حسد اینان را واداشت تا مخالفت امام و ولیّ خود کنند، همانند قوم موسی که مجسّمه
گوسالهاي را ساخته و اطرافش به عبادت پرداخته و سجدهاش نمودند، و پنداشتند که ربّ- العالمین است و همگی جز هارون
مرتکب این عمل شدند. و همچنین در قضایاي پس از وفات رسول خدا جز رفیق ما (علیّ) از أهل بیتش که منزلتش نزد آن حضرت
همچون هارون بود نزد موسی و گروه اندکی چون: سلمان و أبو ذرّ و مقداد و زبیر- سپس زبیر بازگشت و این سه نفر با امامشان تا
صفحه 21 از 174
دم مرگ- ثابت ماندند. و تو اي معاویه آیا تعجّب میکنی که خداوند نام تک تک ائمّه را برده باشد، با اینکه رسول خدا در غدیر
خمّ به نام تمام آنان تصریح فرموده بود، و به آنان بر تمام امّت احتجاج کرده امر به اطاعتشان نموده بود. و به ایشان گفته بود که
أوّل ایشان علیّ بن أبی طالب است که او ولیّ تمام أهل ایمان از زن و مرد است، و اینکه او خلیفه و وصیّ او در میانشان میباشد، و
رسول خدا در روز مؤته لشکري را روانه ساخته و فرمود: أمیر شما جعفر است، ص: 60 اگر شهید شد زید، و پس از
او عبد اللَّه بن رواحه است، پس همگی شهید شدند، با این حال تو فکر میکنی رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله امّت را بدون تعیین
خلیفه ترك کرده، تا اینکه خودشان امیري انتخاب کنند، مانند آن است که رأي و نظر ایشان از رأي و اختیار رسول خدا بهتر و
درستتر است؟! و امّت مرتکب خطایی نشد جز آنکه قبلًا براي آنان تبیین شده بود، و رسول خدا ایشان را در کوري و شبهه رها
نفرمود. ( 1) و امّا آنچه آن گروه چهار نفره علیه أمیر المؤمنین علیه السّلام اظهار مخالفت نموده و با کذب بر رسول خدا صلّی اللَّه
علیه و آله از قول آن حضرت گفتند که فرموده: خداوند قصد آن را نداشته و ندارد که براي ما أهل بیت؛ نبوّت و خلافت را جمع
نماید. با این تهمت و افتراء و شهادت دروغ و مکّ ارانه همه امّت را به شبهه انداختند. معاویه گفت: اي حسن تو چه میگویی؟
خدا طاغیه شما را » : فرمود: اي معاویه، گفتگوي تو و ابن عبّاس را شنیدم، عجب از کمی حیا و جرأت تو بر خداوند آنگاه که گفتی
آیا با بودن ما چون تویی معدن خلافت است؟! عذاب بر تو و سه نفر پیش از تو ،« به قتل رسانده و امر را به معدن خود بازگرداند
ص: 61 که بر این مسند تکیه زدند، و این سنّت زشت را براي تو به ارمغان گذاشتند، اکنون سخنی را بر زبان رانم
که تو در خور آن نیستی، لکن براي این میگویم که فرزندان پدرم در این جمع آن را بشنوند: ( 1) بیشکّ مردم در زمان رسول
گرامی اسلام بر امور بسیار که خیر و رضاي حضرت حقّ در آن بود شرکت نمودند بیآنکه میانشان هیچ اختلاف و تنازع و جدایی
و اداي نمازهاي پنجگانه، و پرداخت زکات « محمّد رسول اللَّه و عبده » و دیگر ،« لا إله إلّا اللَّه » باشد، یکی شهادت بر کلمه طیّبه
واجب، و گرفتن روزه ماه رمضان، و انجام حجّ خانه، و امور بسیاري که در طاعت خداوند بود که شمارش آنها را فقط خدا
میداند، و اجماع کردند بر تحریم زنا و شرب خمر و سرقت و کذب و قطع رحم، و خیانت و موارد بسیاري از معاصی خداوند که
شمارش را جز خدا کسی نداند. و بر سر اختلاف سنّتهایی جنگیدند و بگروههاي مختلفی متفرّق شدند که هر کدام دیگري را لعن
بود و بر سر آن به جنگ برخاستند که: ما احقّ و اولی به امر ولایت و « ولایت » و از دیگري تبرّي و بیزاري میجست- و آن کلمه
خلافتیم- جز فرقهاي که تبعیّت کتاب خدا و پیروي سنّت پیامبر را نمود، پس هر که مطابق رفتار أهل قبله- که اجماعی است- عمل
کند ص: 62 و موارد اختلافی را به خدا واگذارد جان سالم بدر برده و از آتش جهنّم نجات یافته و به بهشت رود،
و هر که را که خداوند توفیق داده مورد منّت خود قرار دهد و حجّت خود را بر او تمام سازد به آنکه دل آن بنده پسندیده خود را
منوّر به نور معرفت ولات امر از امامان دوازدهگانه و معدن علم که آن در کدام مقرّ مستقرّ است گرداند پس آن بنده در نزد
رحمت » : خداوند سعید و خوشبخت و از اولیاي او به شمار خواهد رفت، و حال آنکه خود پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله فرموده
(1) .« حضرت حقّ بر آن کس باد که عالم به حقّی گردید و به دیگران گفت و غنیمت یافت، یا خموش گشته و جان سالم بدر برد
نظر ما أهل بیت این است که: بیشکّ امامان از ما هستند، و خلافت جز براي ما خانواده شایسته دیگري نیست، و خداوند تبارك و
تعالی بیهیچ شکّی به تصریح در کتاب و سنّت ما را أهل آن ساخته، و علم نزد ما و فقط ما أهل آنیم، و مجموع آن در نزد ما ثابت
و عیان و درخشان است و آنچه بر ما ظاهر است چیزي بر آن تا روز قیامت حادث و زیادت نخواهد شد، حتّی دیه خراش که آن
تنها نزد ما به املاء رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و خطّ مبارك حضرت علیّ علیه السّلام محفوظ و مکتوب است. و گروهی
پنداشتند که اینان از ما به امر خلافت شایستهترند، حتّی تو اي پسر هند نیز ادّعاي آن را نمودي، و پنداشتی که عمر بدنبال پدرم
(علیّ علیه السّلام) فرستاده ص: 63 و گفت: من قصد کتابت قرآن در مصحفی را دارم آنچه از مکتوبات قرآن نزد
خود داري نزد من فرست، او نیز آمده و گفت: بخدا اگر چنین میکردم قبل از رسیدن آن بدستت گردن مرا میزدي، عمر گفت:
صفحه 22 از 174
مراد خداوند من هستم نه تو و اصحابت، عمر « و راسخان در علم » : براي چه؟ حضرت گفت: زیرا خداوند در قرآن میفرماید
غضبناك شده و گفت: اي پسر ابی طالب، فکر میکنی هیچ کس جز تو علمی ندارد!؟، پس هر که مقداري از قرائت قرآن میداند
آن را نزد من آرد. بدین ترتیب هر که مقداري از قرآن را در سینه داشت و یکنفر هم شهادت میداد آن آیه را مکتوب میداشت و
گر نه نمیپذیرفت. ( 1) سپس شایع ساختند که مقدار زیادي از قرآن ضایع شد؛ بخدا سوگند که دروغ گفتند، تمامی قرآن در نزد
أهل قرآن محفوظ است. سپس عمر بن خطّاب به قضات و والیان خود امر نمود که در نظرات خود اجتهاد کرده به آنچه حقّ است
رأي و فتوا دهند، از این به بعد بود که او و برخی از والیانش در کار عظیم و خطیري وارد شدند، و پدرم بود که براي اتمام حجّت
در این راه از مشکلات عظیم نجاتشان میداد، امّا در بعضی امور قضات و ولات نزد خلیفه حاضر شده و نظرات مختلف ابراز
میداشتند و عمر بن خطّ اب نیز تجویز میکرد، زیرا خداوند متعال وي را ص: 64 علم حکمت و فصل الخطاب
نداده، و هر صنف از اصناف مخالف ما که از أهل قبله هم بودند میپنداشت که گروه او معدن خلافت و علم است نه ما اهل بیت
پیامبر!!، پس ما نیز بر ظالمان و منکرین حقّمان، و آنان که بر ما مستولی شدند و بر زیانمان براي ما سنّتی تراشیدند که مانند تویی بر
آن احتجاج نماید از خداوند طلب یاري میکنیم، و خداوند ما را کافی است و همو وکیل خوبی است. ( 1) هر آینه مردمان سه
گروهند: أوّل مؤمنی که حقّ ما را شناخته و ما را به ولایت و امام مسلّم دارد و آن را به ما واگذارد، پس او نجات یافته و محبّ خدا
و ولیّ او است. دوم فردي ناصبی که دشمنی ما ظاهر و از ما تبرّي جسته و لعن ما نماید، و ریختن خونمان را حلال و حقّ ما را انکار
میکند، و برائت از ما را جزء دینش میداند، پس او کافر است و مشرك است و فاسق، و بیشکّ او از جایی که نمیداند به کفر و
شرك افتاده همچنان که خداوند را از سر کین بدون علم سبّ و دشنام میدادند، این چنین فردي بدون علم مبتلا به شرك خدا شده
است. و دیگري مردي است که موارد اجماعی را پذیرفته، و موارد مشکله را به خدا واگذار میکند، امّا با ولایت ما باشد، و به ما نه
اقتدا کند و نه دشمنی، و از حقّ ما نیز بیخبر باشد، پس برایش امید مغفرت و ورود به بهشت داریم و چنین فردي: مسلمان ضعیف
است. ص: 65 وقتی معاویه این کلام را شنید براي هر کدام از آنان یک صد هزار درهم مقرّر کرد، جز حسن و
حسین و ابن عبّاس، که به هر کدامشان یک ملیون درهم پرداخت نمود.
« که او را در طلب حقّ خود مقصّر میپنداشتند » « احتجاج امام حسن علیه السّلام بر منکرین صلح با معاویه »
-156 از سلیم بن (1) « که او را در طلب حقّ خود مق ّ ص ر میپنداشتند » « احتجاج امام حسن علیه السّلام بر منکرین صلح با معاویه »
قیس نقل است که گفت: روزي امام حسن علیه السّلام در اجتماع مردم و معاویه بر منبر نشسته و پس از حمد و ثناي الهی فرمود:
اي مردم، معاویه پنداشته من او را شایسته خلافت میدانم و خود را نه! دروغ بافته، که من به تصریح قرآن و نصّ نبويّ بر تمام مردم
از خودشان شایستهترم، بخدا اگر مردم با من بیعت نموده و اطاعتم کرده و یاريام میدادند آسمان و زمین ایشان را از باران و
برکات خود بهرهمند میساخت، و تو اي معاویه هرگز در آن به طمع نمیافتادي، و حال اینکه رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله
امّت کار خود را به مردي واگذار نکرد در حالی که میانشان داناتر ص: 66 از او هست، جز آنکه پیوسته » : فرموده
1) و بنی اسرائیل هارون را ترك گفته و به گوسالهپرستی ) .« کارشان میل به پستی و زوال دارد تا آنکه به آئین گوسالهپرستی افتند
افتادند با اینکه میدانستند که هارون خلیفه موسی است، و این امّت علیّ را ترك گفتند با اینکه خود شنیدند که رسول خدا صلّی
تو در نزد من در منزلت همچون هارونی در نزد موسی؛ جز امر نبوّت که پس از من دیگر » : اللَّه علیه و آله به علیّ علیه السّلام فرمود
و خود شخص رسول خدا از قوم خود به غار گریخت با اینکه ایشان را به خدا میخواند، و اگر داراي اعوان و ،« پیامبري نیست
انصاري بود که فرار نمیکرد، و من نیز اگر یار و یاوري داشتم هرگز با تو قرار داد صلح نمیبستم. و حال آنکه خداوند عمل
هارون را در سکوت جایز شمرده وقتی او را خوار و زبون داشته و نزدیک بود او را بقتل رسانند، و او نیز هیچ یار و یاوري علیه
صفحه 23 از 174
ایشان نیافت، و خداوند رسول خود را در فرار از قوم مخیّر نمود هنگامی که هیچ یار و یاوري علیه ایشان نیافت، و همچنین است
کار من و پدرم؛ هنگامی که امّت ما را تنها گذاشته و با دیگري بیعت نمودند و ما یار و یاوري نیافتیم از جانب خداوند جایز است،
و هر آینه این سنّت و مثالهایی است که مو به مو تکرار میشود. ص: 67 اي مردم! اگر شما میان شرق و غرب عالم
157 - و به اسناد مذکور در ( را در جستجوي کسی زیر پا نهید که زاده رسول خدا باشد جز من و برادرم کسی را نخواهید یافت. ( 1
متن نقل است که: وقتی امام حسن علیه السّلام با معاویه مصالحه کرد، مردم بر آن حضرت وارد شده و برخی از سر ملامت بر بیعتی
که با معاویه نموده مطالبی گفتند، در این میان امام علیه السّلام فرمود: واي بر شما! متوجّه نشدید که من چه کردم، بخدا قسم آنچه
انجام دادم براي شیعیانم بهتر و نیکوتر از هر چیزي است که خورشید بر آن طلوع و غروب میکند!. مگر نمیدانید که من امام شما
و واجب الطّاعه میباشم، مگر یادتان رفته که به تصریح رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله من یکی از دو آقاي جوانان بهشتی هستم؟
گفتند: آري چنین است. فرمود: مگر نمیدانید هنگامی که خضر کشتی را سوراخ کرد، و دیوار برقرار داشت، و پسرك را کشت
این کردار او بر حضرت موسی گران آمد؛ چرا که حکمت این کار بر او ظاهر و آشکار نبود، ولی نزد خداوند متعال سرشار از
، حکمت و درستی بود؟! مگر نمیدانید همه ما بیعتی از طاغیه زمانش بر گردن او است جز حضرت قائم علیه السّلام؟ الاحتجاج، ج 2
ص: 68 همو که حضرت مسیح پشت او به نماز میایستد، چرا که خداوند ولادت او را مخفی داشته و شخص او را غایب میفرماید
تا هنگام خروج، بیعت هیچ کس بر دوش او نباشد او نهمین فرد از اولاد برادرم حسین فرزند بهترین کنیزان خدا است، خداوند عمر
او را در زمان غیبت طولانی میگرداند، سپس با قدرت خود او را در صورت جوانی به چهل سال نرسیده ظاهر میفرماید، این بدان
158 - و از زید بن وهب نقل است که گفت: وقتی امام حسن علیه ( خاطر است که بدانند خداوند بر همه چیز قادر و توانا است. ( 1
السّلام در مدائن مجروح شده و رنجور بود نزد آن حضرت رسیده و گفتم: اي زاده رسول خدا اوضاع را چگونه ارزیابی میکنید،
زیرا مردم در حیرتند؟ پس فرمود: بخدا سوگند که معاویه براي من بهتر از این مردم است، میپندارند که شیعه و پیرو منند حال
آنکه کمر به قتل من بسته و بارم را بغارت و مالم را به تاراج بردند، بخدا اگر از معاویه براي حفظ خون خود و امان خانوادهام
عهدي بگیرم براي من بهتر است از اینکه این بظاهر شیعیان خونم را ریخته و أهل بیت و بعضی از تبعهام تباه و ضایع شوند، بخدا
1) پس بخدا سوگند اگر در حالی ) اگر با معاویه جنگ کنم همینها مرا دست بسته تحویل او خواهند داد. ص: 69
که عزیز و آبرومندم با او مسالمه و صلح کنم براي من بهتر از آن است که در حال اسارت مرا به قتل رسانند، یا بر من منّت گذارد
که این براي همیشه مایه ننگ و عار بنو هاشم شود، و معاویه و نسل او پیوسته و تا ابد بر این منّت بر زنده و مرده ما خواهند بالید.
زید گفت عرض کردم: اي زاده رسول خدا آیا میخواهی شیعیانت را همچون گلّه بیچوپان رها کنی؟! فرمود: چه کنم اي برادر
جهنی؟ بخدا من از امري آگاهم که از ثقات ایشان به من رسیده، روزي در حالی که مشغول اظهار شادي بودم أمیر المؤمنین علیه
السّلام به من فرمود: اي حسن آیا خوشحالی؛ چه حال داري وقتی ببینی که پدرت کشته شده؟! یا ببینی بنو امیّه به حکومت
رسیدهاند؟! و أمیر ایشان فردي پرخور و شکمچران است که هر چه میخورد سیري ندارد، و در حالی جان میدهد که نه او را در
آسمان یاوري است و نه در زمین اثري، سپس بر غرب و شرق عالم حاکم گردد، و مردم به او معتقد شده و مدّت حکومتش به طول
انجامد، در این ایّام شیوههاي بدعت و گمراهی را بکار میبندد، و حقّ و سنّت رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله را به نابودي
میکشاند. تمام اموال را میان طرفدارانش پخش، و از ص: 70 مستحقّان آن منع میکند، أهل ایمان در حکومت او
خوار و زبون و افراد فاسق توانا و قدرتمندند، و مال و ثروت را میان یارانش دست به دست میگرداند، و بندگان خدا را به بردگی
خود میکشد، حقّ و حقیقت در روزگار حکومت او پوسیده شده و باطل ظاهر، و افراد صالح لعن میشوند، و هر که با او بر سر حقّ
مخالفت کند وي را بقتل رسانده و طرفداران خود را در باطلشان تأیید میکند. ( 1) همین طور خواهد بود تا اینکه خداوند در آخر
الزّمان؛ روزگار سخت و دشوار و جهل غالب مردم، مردي را مبعوث فرماید که او را توسّط فرشتگانش تأیید و یارانش را حفظ
صفحه 24 از 174
نموده و با آیات و معجزات خود او را نصرت بخشد، و او را بر تمام أهل زمین غالب و چیره سازد بنوعی که همه مطیع او شوند چه
با میل چه با کراهت، او زمین را پر از قسط و عدل و نور و برهان نماید، تا جایی که تمامی سرزمینها پیرو او شوند، همه کافران به او
ایمان آورده و مردم تبهکار؛ صالح شوند، و درندگان در حکومت او آرام و در صلحند، و زمین روئیدنی خود را ظاهر و آسمان
برکاتش را نازل ساخته و تمام گنجهاي خود را براي او آشکار میسازد، و براي چهل سال بر تمام عالم حاکم شود، پس خوشا
159 - باسناد مذکور در (1) بحال کسی که روزگار او را درك و سخنانش را به گوش جان میشنود!!. ص: 71
متن مروي است که مردي نزد امام حسن علیه السّلام رسیده و گفت: اي زاده رسول خدا، گردنهایمان را خوار و ذلیل ساختی، و
آنچنان ما شیعیان را به بردگی انداختی که هیچ کسی برایت باقی نماند!!. حضرت فرمود: براي چه؟! گفت: به اینکه حکومت را
تسلیم این طاغیه نمودي!. حضرت فرمود: بخدا این حکومت به او واگذار نکردم جز براي اینکه یار و یاوري براي خود نیافتم، و گر
نه با او شبانه روز جنگ میکردم تا خود خداوند میان من و او حکم و داوري فرماید، ولی أهل کوفه را شناخته و آزمودم، و هیچ
خیري ندیدم، اینان عاري از هر وفا و عهدي در سخن و کردار و دمدمی مزاجند، اینان معتقدند که قلب و دلشان با ماست ولی
شمشیرهاشان علیه ما کشیده شده است. راوي گفت: همین طور با من سرگرم صحبت بود که ناگاه خون بالا آورد، ظرفی طلبید و از
معدهاش آنقدر خون آمد که آن ظرف لبریز شد. عرض کردم: اي زاده رسول خدا این چه حالی است که شما را رنجور میبینم؟!
فرمود: این طاغیه کسی را مأمور نموده که به من سمّ دهد و آن بر جگر من أثر گذاشته و همان طور که میبینی تکّه تکّه از دلم
1) عرض کردم: آیا قصد درمان آن را ندارید؟! فرمود: دو مرتبه این سمّ را به من خورانده ) خارج میشود. ص: 72
و آن را درمان کردهام ولی این بار هیچ دوایی برایش نیافتم. و بمن خبر رسیده که معاویه نامهاي به پادشاه روم ارسال نموده و
درخواست سمّ کشنده مایعی نموده، و او در جواب نامه گفته در دین ما جایز نیست که کمر به قتل کسی ببندیم که قصد جان ما را
نکرده. و معاویه در نامه بعدي به او نگاشته که: این فرد فرزند مردي است که در ارض تهامه شورش نموده و قصد مطالبه حکومت
پدرش را دارد، و من میخواهم کسی را مأمور کنم تا این زهر را به او بنوشاند تا تمام عباد را راحت و آسوده و همه جا را آرام
کنم. و همراه این نامه هدایاي بسیاري روانه ساخت تا اینکه پادشاه روم نیز این سمّ که مرا با آن مسموم نمود را برایش ارسال نمود
این را » : 160 - و نقل است که معاویه این سمّ را به همسر آن حضرت جعده دختر اشعث داده و به او گفته ( البتّه با شرط و شروط. ( 2
پس چون سمّ را به آن حضرت خوراند و او به شهادت ،« به او بخوران و وقتی او مرد تو را به زوجیت پسرم یزید درخواهم آورد
رسید آن زن ملعونه نزد معاویه شتافته و گفت: مرا به همسري یزید درآور. معاویه گفت: برو دور شو! زنی که شایسته همسري حسن
بن علیّ نباشد در خور پسرم یزید نیز نخواهد بود!!. ص: 73
« بر سر امامت و خلافت با عمر بن خطّاب نمود » « احتجاجی که امام حسین علیه السّلام »
-161 نقل است که روزي عمر بن (1) « بر سر امامت و خلافت با عمر بن خطّاب نمود » « احتجاجی که امام حسین علیه السّلام »
خطّاب بر منبر رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله سرگرم ایراد خطبهاي بود و در ضمن آن گفت که او بر أهل ایمان اولی از خودشان
است، امام حسین علیه السّلام که در گوشهاي از مسجد نشسته بود با شنیدن این کلام فریاد برآورد که: اي دروغگو از منبر رسول
خدا؛ که پدر من است نه پدر تو فرو شو! عمر گفت: بجان خود که این منبر پدر توست نه پدر من، چه کسی این حرفها را به تو یاد
داده؛ پدرت علیّ بن ابی طالب؟! امام حسین علیه السّلام فرمود: اگر اطاعت پدرم در این کار را کرده باشم بجان خودم سوگند که
او فردي هادي و من پیرو اویم، و او برگردن مردم بنا بر عهد رسول خدا بیعتی دارد، بیعتی که جبرئیل بخاطر آن از جانب خداوند
نازل شده که جز افراد منکر قرآن کسی آن را انکار نمیکند، همه مردم با قلبهاشان آن را پذیرفته و با زبان ردّ نمودند، و واي بر
ص: 74 منکرین حقّ ما أهل بیت، آیا محمّد رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله جز با خشم و غضب و شدّت عذاب با
صفحه 25 از 174
ایشان روبرو خواهد شد!! ( 1) عمر گفت: اي حسین، هر که حقّ پدرت را انکار کند خدا لعنتش کند، مردم مرا به حکومت رسانده
و پذیرفتم، و اگر پدرت را برگزیده بودند ما نیز اطاعتشان میکردیم. امام حسین علیه السّلام به او فرمود: اي پسر خطّاب! کدام مردم
پیش از ابو بکر تو را به حکومت رساندند؛ بدون هیچ حجّتی از جانب رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و رضایتی از آل محمّد؟! آیا
رضایت شما همان رضایت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله است؟ یا اینکه رضایت أهل او برایش موجب سخط و غضب بوده؟ بخدا که
اگر براي زبان گفتاري بود که تصدیقش به درازا کشد و کرداري که أهل ایمان یاریش کنند هرگز به خطا بر دوش آل محمّد
سوار نمیشدي، که از منبرشان بالا رفته و با قرآنی که بر ایشان نازل شده به همانها حکم کنی کتابی که نه از مشکلاتش با خبري و
نه از تأویلش جز شنیدن، و نزد تو خطاکار و محقّ یکسانند، پس خداي تعالی تو را جزا دهد به آنچه جزاي توست و از این احداثی
1) راوي گوید: پس از این کلام عمر در نهایت غضب از منبر ) که ببار آوردهاي از تو پرسش خوبی کند!. ص: 75
فرو آمده و با گروهی از اعوانش رهسپار منزل حضرت أمیر علیه السّلام شده با اجازه وارد منزل گشته و گفت: اي أبو الحسن، چه
چیزها که امروز از پسرت به من رسید؛ در مسجد رسول خدا صدایش را بر من بلند کرده و توده مردم و أهل مدینه را بر من
شوراند!. حضرت مجتبی علیه السّلام بدو فرمود: آیا فردي چون حسین زاده نبیّ حکم ناروایی را جاري کرده یا طبقات پست از أهل
مدینه را شورانده؟! بخدا که جز با حمایت همین گروه پست به این مقام دست نیافتی، پس لعنت خدا بر کسی که این گروه را اغوا
کرد!!. حضرت أمیر علیه السّلام به فرزندش فرمود: آرام گیر اي أبا محمّد، تو نه زود خشمی و نه پست نژاد و نه در جسمت رگی از
نااهلان است، پس سخنانم را گوش داده و عجله نکن! عمر به آن حضرت گفت: أبا الحسن! این دو در سرشان فقط هواي خلافت
دارند!. حضرت فرمود: این دو بزرگوار از لحاظ نسب نزدیکتر از دیگران به رسول خدایند که دعوي خلافت کنند، اي پسر خطّاب
1) عمر ) بنا بحقّ این دو رضایتشان را بدستآر تا دیگران که پس از این دو آیند از تو راضی باشند!. ص: 76
گفت: منظورت از این جلب رضایت چیست؟ فرمود: جلب رضایت این دو بازگشت از خطا و پرهیز از معصیت با توبه است. عمر
گفت: اي أبو الحسن پسرت را بگونهاي تربیت کن که به پاي سلاطین نپیچد همانها که حاکمان زمینند!. أمیر المؤمنین علیه السّلام
فرمود: من باید أهل معصیت و آن را تربیت کنم که ترس از خطا و لغزشش دارم، امّا کسی که پدر و مؤدّبش رسول خدا بوده دیگر
کسی در تربیت به مقام او نخواهد رسید، اي پسر خطّاب! رضایت این دو را بدست آر! راوي گوید: عمر خارج شده و در مسیر با
عثمان بن عفّان و عبد الرّحمن بن عوف روبرو شد، عبد الرّحمن گفت: اي أبا حفص (کنیه عمر) چه کردي، که بحث میان شما
بطول انجامید؟! عمر گفت: مگر میشود احتجاجی با پسر ابو طالب و دو فرزندش داشت؟! عثمان گفت: اي عمر ایشان فرزندان عبد
منافاند که در همه موارد فربهاند و سایرین لاغر و نحیفند (در سخن بغایت فربه و سایر مردمان؛ خشک و نافرجامند). الاحتجاج،
ج 2، ص: 77 عمر گفت: من نمیتوانم این حماقتی که بدان میبالی به شمار آرم! عثمان در جواب گریبان عمر را محکم گرفت و
پیش کشیده و رها کرد و گفت: اي پسر خطّاب، مثل اینکه تو حرفهایم را قبول نداري، پس عبد الرّحمن بن عوف واسطه شده و آن
دو را جدا نموده و مردم هم پراکنده شدند.
« به ذکر مناقب أمیر المؤمنین و فرزندانش علیهم السّلام » « احتجاج امام حسین علیه السّلام »
در روزگاري که معاویه امر به لعن أمیر - « به ذکر مناقب أمیر المؤمنین و فرزندانش علیهم السّلام » « احتجاج امام حسین علیه السّلام »
162 - از سلیم بن قیس نقل است که معاویه در ایّام خلافتش به قصد حجّ به ( المؤمنین و قتل شیعیان و ناقلان مناقبش کرده بود- ( 1
مدینه وارد شد و اهالی شهر به استقبالش آمدند، ولی در میان ایشان احدي جز قریش ندید، پس پیاده شده و گفت: انصار را چه
شده که هیچ کدامشان به استقبال من نیامدند؟!. یکی گفت: ایشان افراد نیازمندي هستند که مرکب سواري ندارند. معاویه گفت:
1) قیس بن سعد بن عباده که بزرگ انصار و فرزند سرور ایشان بود به ) پس شتر نخلستانهاشان کجاست؟! ص: 78
صفحه 26 از 174
طعن گفت: شترهاشان را در کارزار بدر و احد و دیگر مواقع در رکاب رسول خدا فنا ساختهاند، آن روزها که به تو و پدرت بخاطر
اسلام ضربه زدند تا اینکه بر خلاف میل شما امر الهی ظاهر شد! معاویه سکوت کرد، قیس ادامه داد: بدان که رسول خدا با ما عهد
فرموده که ما پس از او مواجه با یک حقّ کشی خواهیم شد. معاویه گفت: چه دستور به شما فرموده؟ گفت: صبر کنیم تا به او
ملحق شویم. معاویه گفت: پس صبر کنید تا به او ملحق شوید! سپس معاویه به گروهی از قرشیان گذشت با دیدن او همه برخاستند
جز عبد اللَّه بن عبّاس، به او گفت: اي ابن عبّاس، تنها چیزي که مانع تو شد که مانند دوستانت برخیزي این بوده که من در کارزار
صفّین با شما جنگیدم، این را بخود مگیر چرا که پسر عمویم عثمان مظلومانه به قتل رسیده بود!. ابن عبّاس گفت: عمر بن خطّاب
1) ابن ) هم مظلومانه کشته شد (پس چرا براي او قیام نکردي)؟! گفت: عمر را فرد کافري به قتل رساند. ص: 79
عبّاس گفت: عثمان را که کشت؟ گفت: مسلمانان، گفت: این بهترین جواب در ردّ و ابطال برهان توست!. معاویه گفت: ما در
سرتاسر عالم از ذکر مناقب علیّ و أهل بیتش نهی نمودهایم، پس حرف نزن!. ابن عبّاس گفت: اي معاویه آیا از قرائت قرآن نیز ما را
نهی میکنی؟ گفت: نه. گفت: آیا از تأویل آن ما را نهی میکنی؟ گفت: آري، ابن عبّاس گفت: پس قرآن را بخوانیم ولی از مراد
خداوند سؤال نکنیم؟- و ادامه داد- کدامیک بر ما واجبتر است: خواندن یا عمل بدان؟! گفت: عمل کردن به آن. گفت: چگونه
به آیهاي عمل کنیم که در آن از مراد خداوند بیخبریم؟ معاویه گفت: تأویل آن را از کسی که همچون شما و أهل بیتت تأویل
نمیکند بپرس. گفت: خداوند این قرآن را فقط بر أهل بیت من نازل فرموده؛ نکند انتظار داري آن را از آل أبی سفیان سؤال کنم؟
اي معاویه، آیا مخالف این هستی که خداوند را با رعایت حلال و حرام آن در قرآن عبادت کنیم؟ اگر این امّت امور قرآنی خود را
1) معاویه گفت: قرآن را قرائت کرده و تأویل کنید ) نپرسد بحتم به وادي هلاکت و اختلاف خواهند افتاد. ص: 80
ولی هیچ مطلبی که خداوند در باره شما نازل کرده است را نقل نکنید، و جز آن را روایت کنید. ابن عبّاس گفت: خداوند در قرآن
قصد دارند که نور خداوند را با دهانهاشان خاموش سازند و خداوند جز کمال نورش را نخواسته هر چند کافران را » : میفرماید
معاویه گفت: اي ابن عبّاس کوتاه بیا و جلوي زبانت را بگیر، و اگر ناگزیر از آن هستی این کار را مخفیانه .« ناخوش آید- توبه: 32
و پنهانی انجام بده. سپس به خانهاش رفته و صد هزار درهم برایش فرستاد. و منادي معاویه ندا سر داد که نقل روایات در مناقب
علیّ بن ابی طالب و أهل بیتش از امروز ممنوع و گویندهاش بريء الذّمّه است!!. و مردم کوفه در این ممنوعیّت بیش از دیگران در
سختی و مشقّت بودند، چرا که آنجا بیش از دیگر مکانها شیعه داشت، به همین جهت معاویه، زیاد را والی عراقین: کوفه و بصره
ساخت، او نیز به تعقیب شیعه پرداخته و نیک به ایشان عارف بود و ایشان را در هر جا مییافت میکشت، او شیعیان را ترسانده و
دست و پایشان را میبرید و بر درخت خرما دارشان میزد، و چشمانشان را از حدقه در آورده یا تبعید کرده ص:
81 و فراري میداد، تا آنجا که دیگر در عراق شیعه مشهوري نماند، و افراد باقیمانده، یا مقتول بودند یا مصلوب یا زندانی یا تبعید و
یا فراري. ( 1) و معاویه به تمام عاملان خود در تمام بلاد نوشت که شهادت و گواهی هیچ یک از شیعیان علیّ و أهل بیتش را
نپذیرید، و بدنبال شیعیان عثمان و محبّین او و أهل بیت و أهل ولایتش باشند، و به مجالس راویان فضل و مناقب او نزدیک شده و
وسائل قرب آنان به خود را فراهم نموده و اکرامشان کنید، و نام افرادي که مناقب او را نقل میکنند را بهمراه اسامی پدر و قبیلهاش
یادداشت کنید. همین کردند تا جایی که روایات در مناقب عثمان زیاد شد، و این روایات را براي آن هدایا و لباسها و زمینهایی
ساختند که از سوي عرب و موالی به ایشان داده میشد، و این افراد در شهرها زیاد شدند، و براي تصاحب خانه و زمین تلاش نموده
و دنیا بر ایشان وسعت یافت، کسی نبود که در باره عثمان مدح و منقبتی نقل یا فضیلتی ذکر کند جز آنکه نامش نگاشته و مقرّب
شده و جایزه میگرفت. و مردم مدّتی طولانی به این صورت بودند. سپس معاویه بعاملانش نوشت: حدیث در باره عثمان زیاد و
شایع شده، اکنون مردم را ص: 82 به نقل روایات در فضیلت و سوابق معاویه بخوانید، که این نزد ما محبوبتر و
خوشایندتر، و در برابر برهان أهل این بیت کوبندهتر و سختتر است. ( 1) پس هر یک از والیان و قضات او متن نامه را براي مردم
صفحه 27 از 174
خواندند، مردم نیز بر سر منابر در هر روستا و مسجدي شروع به بافتن روایات در فضیلت معاویه نمودند، و این را به معلّمان مدارس
دیکته کردند که همچون تعلیم قرآن به بچّهها بیاموزند، تا اینکه به دختران و زنان و ملازمانشان نیز آموختند، پس روزگاري این
چنین بر مردم گذشت. و زیاد بن أبیه نامهاي در باره حضرمیّین به معاویه نوشت که اینان معتقد به دین علیّ و نظر اویند. معاویه
نوشت: تمام طرفداران و معتقدان علیّ بن أبی طالب را بکش. او نیز اینان را از لب تیغ گذراند و مثله کرد. و معاویه طیّ نامهاي به
تمام کشور نوشت: هر که ثابت شد که از دوستداران علیّ است نامش را از دیوان حقوقی پاك کنید. و طیّ نامه دیگري گفت: هر
1) اینجا بود که شیعیان را به مجرّد اتّهام و گمان و شبهه در هر ) فرد متّهم به تشیّع را بدون شاهد بکشید. ص: 83
جایی کشتند، تا آنجا که اگر مردي کلمهاي اشتباهی از دهانش خارج میشد گردنش را میزدند، و اگر فردي معروف به زندیق و
کفر بود احترام میشد و هیچ کس متعرّض او نمیشد، و شیعیان در هیچ جایی خصوصاً کوفه و بصره امنیت نداشتند، و کار بدان
جا کشیده بود که اگر یکی از شیعیان قصد گفتگوي سرّي را با دوست خود داشت از خادم و برده او در هراس بود، و نقل حدیث
را پس از سوگند و پیمانهاي سخت بر زبان میراند، این مسأله روز بروز شدیدتر میشد و بچّهها به این صورت پرورش یافتند. باري
آن دسته از مردم که بیش از همه به این فتنه مبتلا شدند قاریان ریاکاري بودند که اظهار خشوع و ورع میکردند، بعد دروغ بافته و
به جعل حدیث میپرداختند تا نزد والیانشان نصیبی داشته و در مجالس آنان راه یابند و به اموال و زمینها و خانهها برسند. تا کار
بدان جا رسید که آن احادیث و روایات جعلی آنان بدست کسانی افتاد که گمان میکردند اینها مطالب حقّ و راست است، لذا
آنها را روایت کرده و پذیرفته و یاد میگرفتند و به دیگران میآموختند و طبق آنها اظهار محبّت نموده و بر کسی که آنها.
(جعلیات) را ردّ یا کوچکترین شکّ و تردیدي ابراز مینمود بغض و کینه میورزیدند، ص: 84 کار این فتنه بدان
جا کشید که تمام آن جماعت بر آن اجماع کرده و تمام آن روایات بدست مردم متدیّنی افتاد که دروغ را جایز ندانسته و أهل
دروغ را مبغوض میداشتند، آنان این احادیث جعلی را بعنوان مطالب حقّ پذیرفتند، در حالی که اگر میدانستند جعلی است حتماً از
آن اعراض نموده و نمیپذیرفتند و هیچ کینهاي به مخالفان آن احادیث نمیورزیدند، پس در آن روزگار حقّ نزد ایشان تبدیل به
باطل و باطل به حقّ، و دروغ به راست و راست به دروغ شد. ( 1) و کار این بلا و فتنه پس از وفات حسن بن علیّ علیهما السّلام بالا
گرفته و زیاد شد، و اثري از اولیاي خدا نماند جز آنکه بر جان خود در هراس بود یا الباقی مقتول یا در تبعید یا فراري بود، تا اینکه
دو سال پیش از هلاکت معاویه امام حسین علیه السّلام قصد حجّ خانه خدا نموده و همراهش عبد اللَّه بن جعفر و عبد اللَّه بن عبّاس
نیز بودند. در آنجا امام حسین علیه السّلام مردان و زنان و موالی و شیعیان بنی هاشم را گرد آورد- چه افرادي که حجّ کردهاند و
چه انجام ندادهاند- و از گروه انصار که طرفدار او و أهل بیتش بودند، و احدي از أصحاب رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله را
وانگذاشته و فرزندانشان و تابعین و افرادي از انصار که معروف به صلاح و عبادت بودند را در جماعتی بیش از هزار مرد در
گرد آورد ص: 85 که اکثر آنها از تابعین و فرزندان صحابه بودند و امام حسین در حالی که در « منی » سرزمین
خیمهاش نشسته بود به قصد ایراد خطبه برخاسته و پس از حمد و ثناي الهی فرمود: ( 1) امّا بعد؛ این فرد طغیانگر در باره ما و
شیعیانمان آنچه دیدید و میدانید و حاضر بودهاید روا داشت! و من قصد آن دارم در باره مطالبی از شما پرسشی کنم، اگر راست
گفتم تصدیقم کنید و اگر خلاف بر زبان راندم مرا تکذیب کنید، گفتارم را گوش کنید و آن را در سینههاتان جا داده سپس به
شهرها و قبائل خود بازگشته و به افراد مورد اطمینان مطالب مرا باز گویید، چرا که من خوف آن دارم که این حقّ ضایع و تباه شود،
و خداوند نور خود را به کمال میرساند هر چند کافران را ناخوش آید. امام حسین علیه السّلام همه آنچه خداوند در قرآن در باره
آنان نازل کرده تلاوت نموده و تفسیر کرد، و تمام مناقبی که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله در باره پدر و مادر و أهل بیت او
گفته بود همه را نقل نمود، و در پایان تمامی این موارد صحابه میگفتند: بخدا همین طور است، ما آن را شنیده و بر آن گواهی
دهیم!، و تابعیّون میگفتند: بخدا آري، اینها را کسی براي ما حدیث نموده که مورد تصدیق و اطمینان ما میباشد. تا اینکه همه
صفحه 28 از 174
مطالب را گفت. سپس فرمود: شما را به خدا سوگند که چون بازگشتید این حرفها را به افراد مورد ص: 86 اطمینان
خود بگویید. سپس فرو آمده و مردم نیز پراکنده شدند.
أمیر المؤمنین علیه السّلام نمود و اظهار رحمت بر آن » « احتجاج امام حسین علیه السّ لام در توبیخ معاویه بر کشتاري که از شیعیان »
« مقتولین
أمیر المؤمنین علیه السّلام نمود و اظهار رحمت بر آن » « احتجاج امام حسین علیه السّلام در توبیخ معاویه بر کشتاري که از شیعیان »
-163 از صالح بن کیسان نقل است که گفت: وقتی دست معاویه به خون حجر بن- عدي و یارانش آلوده شد در (1) « مقتولین
همان سال قصد حجّ خانه را نمود و در آنجا با امام حسین علیه السّلام روبرو شده و بدو گفت: أبا عبد اللَّه! خبر کاري که با حجر
بن عدي و یارانش و شیعیان پدرت کردم بتو رسیده؟ فرمود: با آنان چه کردي؟ گفت: تمام را کشته و کفن نموده و بر همهاشان
نماز خواندم!. امام حسین علیه السّلام تبسّمی نموده و فرمود: آن گروه بر تو چیره شدند اي معاویه، که اگر ما شیعیانت را میکشتیم
نه کفنشان کرده و نه بر آنان نماز خوانده و نه دفنشان میکردیم، خبر افتراء و بدگویی تو نسبت به علیّ و حرکت مبغضانهات نسبت
به ما ص: 87 و اعتراض عیبجویانهات به بنی هاشم بمن رسیده، پس اگر این گونه عمل کردي بخود بیندیش و
نفس خود در میزان حقّ و باطل قرار ده، اگر خودت را بزرگترین عیب نیافتی؛ عیب کوچکی هم در تو نبوده و ما در حقّ تو ستم
کردهایم، اي معاویه بفکر خودت باش و بغیر هدف و نشانه خود به محلّ دیگر تیر نینداز، و از سر دشمنی با ما از مکان نزدیک به
دشمنی نپرداز، که بخدا سوگند تو از میان ما اطاعت مردي را کردي که قدیم الإسلام نبوده و نفاقش هم تازگی ندارد و بهیچ وجه
164 - آن حضرت در جواب نامهاي که ( فکر تو نیست، پس خود بفکر خود باش یا او را رها کن- یعنی: عمرو بن عاص-. ( 1
معاویه برایش فرستاد از سر احتجاج فرمود: امّا بعد؛ نامهات رسید، گفتهاي: مطالبی از من به تو رسیده، که من از آنها بینیازم، و
پنداشتهاي که من رغبتی در آنها دارم در حالی که من بغیر آنها بر تو سزاوارترم، و امّا آنچه از من بتو رسیده همه آنها را افرادي
بینوا و سخن چین بافتهاند، گروهی که جماعات را بهم میزنند، دروغ گفتهاند! بدگویان سخن چین! من قصد جنگ و مخالفت با
تو را ندارم، هر چند که در ترك این عمل از خدا در هراسم، و گمان ندارم خدا از این کارم راضی باشد، ص: 88
و عذر مرا در باره تو و یاران ظالمت که مایه جمع حزب ظالمان با اولیاي شیطان شدهاند را بپذیرد. ( 1) مگر تو قاتل حجر بن عدي
برادر کنده و أصحاب صالح مطیع عابد او نیستی، آنان منکر ظلم بوده و بدعت را بد شمرده و حکم کتاب خدا را پیش میانداختند،
و در راه خدا از سرزنش هیچ ملامتگري نمیترسیدند، تو از سر ظلم و عدوان همهاشان را پس از امان و عهد و میثاق محکم؛
بیآنکه مسألهاي میان تو و ایشان بوده و نه حقد و کینهاي که در سینه داشته باشی؛ از لب تیغ گذراندي!. مگر تو قاتل عمرو بن
حمق؛ صحابه گرامی رسول خدا نیستی؛ بنده صالحی که شدّت عبادت او را تحلیل برده و رنگش را زرد و جسمش را نحیف کرده
بود، پس از آنکه او را به عهود و میثاق الهی امانش دادي، امانی که اگر به پرندگان داده بودي همه آنها از بالاي کوه بر تو نازل
میشدند، سپس تو آن بزرگوار را از سر گستاخی و بیشرمی بر خداي و کوچک شمردن عهد و پیمان او به قتل رساندي! مگر تو
آن نیستی که زیاد را همو که بر فراش بردگان عبد ثقیف بدنیا آمد برادر خود خواندي ص: 89 با اینکه خود رسول
و تو با این کار ،« فرزند متعلّق به صاحب فراش است و زانی را نصیبی جز سنگ نیست » خدا صلّی اللَّه علیه و آله فرموده بود که
سنّت رسول خدا را از روي عمد ترك گفته و بدون هدایت الهی از هواي نفس خود پیروي کردي، سپس او را بر عراقین (کوفه و
بصره) حاکم کردي تا دست و پاي أهل اسلام را قطع و چشمانشان را از کاسه درآورده و بر نخلهاي خرما دار بزند، مانند آن است
که تو از أهل این امّت نیستی، و ایشان نیز از تو نیستند!!. ( 1) مگر در ماجراي حضرمیّین که زیاد در بارهاشان از تو استفتاء نمود که
اینان بر دین علیّ- که صلوات خدا بر او باد- هستند چه کنم و تو گفتی همه را بکش، و او نیز همه را کشته و مثله کرد، و دین علیّ
صفحه 29 از 174
و فرزند علیّ- بخدا سوگند- همان است که با آن بر سر تو و پدرت کوفت و به پشتوانه همان است که در این مکان جلوس
نمودهاي، و اگر آن نبود؛ بالاترین شرف تو و پدرت همان کوچ زمستانی و تابستانی بود که خداوند به واسطه ما بر شما منّت نهاده
1) و در نامهات گفته بودي ملاحظه خود و دینت و امّت محمّد را ) ص: 90 .«1» و آن را از دوش شما برداشت
بکن، و از سرکشی و پراکندگی این امّت بپرهیز که تو را وارد فتنهاي کنند. و من فتنهاي را عظیمتر از ولایت تو بر اینان نمیدانم، و
هیچ نظري را براي خود و فرزندانم و امّت جدّم افضل از جهاد تو نمیدانم، که اگر آن را انجام دهم فقط قصدم قربت به خداوند
است، و اگر آن را ترك گفتهام از خداوند بجهت این گناه استغفار میکنم و توفیق هدایت در کاري که دارم. و اي معاویه تو در
قسمت دیگري از نامهات گفتهاي: اگر تو را انکار کنم تو نیز همان کنی، و اگر در بارهات کید کنم تو هم به حیله دست یازي. مگر
رأي و نظر تو از وقتی که بدنیا آمدهاي جز کید صالحان بوده!؟ هر چه خواهی در باره من کید کن که من امیدوارم که هیچ کدام
از آنها زیانی بمن نرساند، و بر کسی زیانبارتر بر خودت نخواهد بود، ص: 91 چرا که تو با حیله و کید به دشمنت
ضربه میزنی ولی در نهایت موجب رسوایی خود خواهی شد، مانند رفتاري که در قتل و مثله ساختن این جماعت مرتکب شدي،
پس از صلح و عهد و میثاقی که با اینان بستی همه را از لب تیغ گذراندي و تنها جرمشان ذکر مناقب ما أهل بیت؛ و بزرگداشت
حقّ ما بود؛ حقّی که بدان مشرف و آگاهی، و آنان را کشتی از ترس اینکه مبادا پیش از اینکه کاري انجام دهند تو بمیري، یا اینان
قبل از اینکه درك کنند بمیرند. ( 1) اي معاویه خود را آماده قصاص کن و مهیّاي حساب، و بدان که خداوند را کتابی است که
هیچ کوچک و بزرگی را فرو نگذاشته جز آنکه همه را جمع و به حساب آورده است، و خداوند هیچ رضایتی از این اعمالت
ندارد؛ دستگیري گروهی به ظنّ و شبهه، کشتن اولیایش به تهمت، و تبعید اینان از دار الهجره به دیار وحشت و تنهایی، و اینکه
مردم را مجبور به بیعت پسرك خود نمودي، همو که شرب خمر کرده، و نرد بازي مینماید، تو با این اعمال فقط به خود خسارت
زده و دینت را فروخته و در باره رعیّت خود مبتلا به نیرنگ و دغل بازي شدهاي، و در امانت خود خیانت ورزیده و سخن سفیه
1) راوي گوید: وقتی ) جاهل را گوش کرده و پرهیزگار با ورع حلیم را ترساندي [بخاطر اینان، و السّلام]. ص: 92
معاویه نامه آن حضرت را خواند گفت: در دل او به من کینهاي بود که از آن بیخبر بودم. فرزندش یزید و عبد اللَّه بن أبی عمر بن
حفص بدو گفتند: جواب دندانشکنی بدو بنویس که خوار و ذلیل شود، و پدرش را به کارها و آثار بد و زشت یاد کن. معاویه
گفت: مگر شما دو نفر نمیدانید که اگر من حقّاً بخواهم پدرش را بد گویم نمیتوانم، بدرستی که شایسته من نیست که با اباطیل و
عدم شناخت عیبگویی کنم، و اگر خود تو دیگري را به آنچه مردم نمیدانند عیبگویی کردي نه تنها در او جمع نشود که هیچ کس
بدان توجّهی هم نخواهد کرد، و من قصد رسوایی و بدگویی حسین را نداشتم و در او مکانی براي عیب نیافتم، جز آنکه قصد
داشتم نامهاي تهدید آمیز برایش بنویسم و جهالتش را بدو تفهیم کنم، سپس از این کار منصرف شدم. راوي گوید: باري معاویه
هیچ نامه ناراحتکنندهاي براي آن حضرت ننوشت، و از ارسالات سابق چیزي نکاست؛ عطایایی که سالانه به یک ملیون درهم
میرسید و این بغیر هدایا و متاعی بود که از همه جا براي آن حضرت ارسال میشد. ص: 93
« و ذکر قسمتی از مفاخرات و مشاجراتی که میان او و معاویه رخ داد » « احتجاج امام